• وبلاگ : گـــــــل يا پوچ؟!
  • يادداشت : مرگ تدريجي يك انسان!
  • نظرات : 3 خصوصي ، 12 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    سلام.

    (فقط براي اظهار وجود)

    پاسخ

    سلام به روي ماهت :-)
    + azra 

    مرگ تدريجي هم نيست.. اسرافه. يک سري وسايل را مي خرند بعد ميگذارن واسه روز مبادا! يا تو دکور يا بوفه.. که چه وسيله ي خز و بي مصرفيه!!!!! يا واسه مهموني که صد سال 1 بار دعوت ميکنن! بعد هم تن و بدنشون ميلرزه که نکنه يه وقت جايي کثيف بشه يا گوشه ي فلان ظرفشون لب پر بشه... 4چشمي حواسشون به مهمون بيچاره است! ( همچين چشمهاي نگرانيو کم حس کرديد؟؟؟ من که از وقتي بچه دار شدم زياد اين نگاه را حس کردم!!!!) خودشون هم تو ظرفهاي از رده خارج که ديگه حتي گاهي واسه تو سطل زباله اندختن هم مناسب نيستن!!!! غذا نوش جان ميکنن! والللااااااا.. کم ديديد همچين آدمايي را؟

    يعني تا دلت بخواد از اين قسم آدمها ديدم تو اين 3 دهه عمري که از خدا گرفتم!!!

    پاسخ

    واي دقيـــــــــــــــــــــــقا چيزهايي كه گفتيد رو ديدم!آدمهايي كه هيچ وقت از اون چيزي كه دارن لذت نمي برن...هميشه ترس از دست دادنشون رو دارن!من هميشه اون چيزهايي كه ازشون بيشتر استفاده كردم برام عزيزترن!باوركنيد!وسايل نو و جديدم رو خيلي راحتتر ميبخشم تااستفاده شده هارو!
    + azra 

    هميشه به اين اخلاق خودم افتخار ميکردم و مي کنم که محاله چيزي_ ظرفي- لباسي-وسيله اي- هرچيزي توخونه را بلا استفاده بگذارم بمونه... هرچي هم وسيله دارم ازش استفاده ميکنم.... خب؟ اما هميشه به مامانم که ميگفت 1 ماشين ظرفشويي يا بخر يا من واست بخرم! ميگفتم نه مامان! من!؟؟؟ عمرا بذارم ظرف اونقدر جمع بشه که ماشين را پر کنه! من اعصابشو ندارم! 2تا ظرف که در مياد را بايد همون موقع شست..(1 بنده خدايي را هم ديده بودم که ظرفاشو قشنگ اسفنج ميکشه با کف!!! بعد ميگذاره تو ماشين! )....

    آقاي خونه که طرفدار لوازم برقي هستند...رفتند ظرفشويي خريدند..... و حالا من نادمم! که چقدر عمرم را تو آشپزخانه تلف کردم.. حالا مي فهمم که همون ظرف شستن ناقابل چه حجم عظيمي! از کار خونه را تشکيلا ميداده! الان هميشه آشپزخونه مرتبه! جدي! تو اين مورد مامانم از من 4-5 سالي جلوتره! :))

    ياد 1 مطلب ديگه افتادم! 1 بنده خدايي که از لاغري در حال شکستنه ديگه!!!! ميگه ماشين ظرفشويي بخرم پس ديگه تو خونه چه کاري بکنم!؟ چه جوري کالري بسوزونم!!!!بعد دنبال فلان کرم و لوسيونه تا از چروکهاي صورتش کم کنه!و خشکي پوست دستش را درست کنه...

    .. بيخيال! بقيشو خصوصي ميزنم... :)))))))))))

    پاسخ

    منم همينو ميگم!چراوقتي ميشه راحت زندگي كرد از خودمون اين راحتي رو دريغ كنيم!جا داره به خاطر اين اقدام همسردوستانه از آقاي خونه تشكر ويژه داشته باشيد :))

    شايد اينطوري مي خواهند آبديده شوند...

    نه اينكه موافق باشم با زندگي با رنج اما معتقدم بعضي جاها همين آبديدگي كمكت مي كند.

    مثل سفر ما كه يكي از همسفرمان آنقدر اين موارد را نديده بود و هي در طول سفر غر به جانمان مي زد كه زهرمارمان كرد...

    فقط بعضي وقتها بايد بلد بود مديريت بحراني نيز عمل كرد.

    پاسخ

    آره عزيزم.مديريت بحران يه چيز حياتيه تو زندگي...اين كه آدم سخت زندگي نكنه و از امكانات موجود لذت ببره با تن پروري فرق داره...
    + م 

    متعادل نيستيم! تو هيچ چيز!! همه ش يا افراط، يا تفريط...

    (چه قدر دلم پره از اين افراط و تفريط ها!!!)

    + دلفين 

    1- به چه منظور؟

    2- ممنون. الانم سر بزن نتيجشو ببين!!

    3- ما شمال شرقيم، شرق نيستيم. شرق تهرانپارس و حکيميه و... س!

    پاسخ

    1-به منظور افتخار دادن به شما :دي /اطاعت /شمال شرق؟!؟!؟!باشه هرچي توبگي!!
    + دلفين 

    ياد يه روزي افتادم که سرکلاس ازمون پرسيدن کي دوست داره معروف بشه؟

    من و شبنم اعلام علاقه کرديم (البته من اضافه کردم که به عنوان يه نويسنده دوست دارم شناخته بشم نه به چهره).... تيچر!! که بشدت کف کرده بود گفت از بين همه کلاسايي که دارم فقط سه نفر از شهرت خوششون اومده که دوتاشون تو اين کلاسن. واقعا چرا از شهرت خوشتون نمياد؟

    مثل اينکه بلند پروازي از يادمون رفته. و همينطور يادمون رفته که آدم به پيشرفتم احتياج داره.

    همون طور که هم به ما هم به غربيا القا کردن که پول بده، کثيفه،چرک کف دسته...... به ما هم القاي اينو کردن که بلند پروازي و زندگي خوب و مرفه اصلا خوب نيست و دنيا فقط جاي بدبختي و بيچارگي و نيشه خوب زندگي کرد.

    حالا اولي تا حدودي درست شده....

    ياد مادربزرگ مرحومم افتادم که تو جوونيش از ترس اينکه قند و ديابت و اين مرضا رو نگيره کلي پرهيز غذايي داشت. و مثلا نون و هندونه ميخورد جاي غذا! وقتيم پير شده بود مجبور بود مرغ آب پز بدون نمک و هيچ ادويه اي بخوره و افسوس جوونيش رو ميخورد.

    بقول معروف: اون موقع که نونمون نبود دندونمون بود.....حالا که نونمون هست دندونمون نيست!!!

    من که تصميم ندارم آرزوي چيزي رو به دل خودم بذارم و تصميم دارم تا جوون و سالم هستم از همه لذتهاي زندگي (مخصوصا خوراکي هاش!!!) بطور کامل و وافر لذت ببرم ..... شما رو نميدونم!

    به دوستان پيشنهاد ميکنم اگه به همچين کسي برخورديد کتاب "قانون توانگري" يا فيلم "راز" رو به اون طرفتون حتما برسونين.....حتي محض يه بار و بصورت عاريه اي!!!

    پاسخ

    حرفات جالب بود :-) / بازم تولدت مبارك / اومدم همسايه تون شدم...فكركن بعداز 21 سال امروزتنهايي اومدم اون سمتي...رابطه ي منو شرق تهران مثل رابطه ي يه شهرستاني آكبنده با تهران!!!برو حال كن كه هفته اي يه بار محلتون رو مفتخرم ميكنم به حضورم! :دي
    + دوسجون 

    دوسجون اگه من به زودي جوون مرگ شدم ،تو بدون که از دست همين عقايد داغون اطرافيانم بوده!!
    وقتي اين پستتو دادم خالم و داداشم بخونن، دو تاشون با هر جمله هرهر ميخنديدن و ميگفتن:اه،فلاني......

    خلاصه که غم نخور که همگي چندتاشونو دم دست داريم!!

    پاسخ

    خدانكنه دوسجون!

    من اصلا نگفتم پر رو ، ذهن و مي خوني درست بخون ! گفتم رو که نيست ، سنگ پا قزوينه :دي
    تازشم خيلي هم خوبه که آدم رو لباس هاش حساسيت داشته باشه که چي مي پوشه.آدم بايد شيک پوش باشه(منظورم اينه که منو تو شيکيم :دي)ما که بهمون بد نگذشت ، خيلي بهت سخت گذشت اون روز؟

    پاسخ

    :)) به من كه اصلاً بدنگذشت!من تو فكرتو بودم كه تاعصر علاف من شدي!

    همين ديگه ، 4 کلاس درس خوندي ديگه دست به سياه و سفيد نمي زني!واي به حال اينکه ادامه تحصيلم بدي:دي.

    مي دوني نمي دونم چرا اينهمه باهات موافقم؟؟؟!!!؟؟؟هي من ميام ميگم موافقم:دي

    شايد اين تشابهات نسل ما باشه با هم.
    مامان من به جز اينها يه چيز ديگم ميگه:نجسه!!!واي که چقدر طول کشيد تا مامانم اين عادت نجس گفتنشو کم کنه!الان خيلي خوب شده اما خيلي از قديمي ها هنوز درگير اين مشکل هستن که فکر کنم نسل ما ديگه کمتر به اين سخت گيري ها پايبند باشه.ما سخت گريهامون با نسل قبلمون يکم فرق کرده!مثلا پدرخودمون و در مياريم مانتو مي خريم:دي

    پاسخ

    ميبيني؟بيخود نيست بعضيا نميذارن دختراشون برن دانشگاه...همين كه 4كلاس سواد پيداميكنن ديگه خدارو بنده نيستن!!!چه جلافتا!خب وقتي مامان آدم ميگ يه چيزي نجسه حتما هست ديگه!يعني چي كه مياي بامن موافقت ميكني؟شرم آوره واقعا!!!! / اشتباه ميكني از ساعت 11صبح تا 7بعداز ظهر ميري دنبال يه مانتو!يعني چي كه آدمهاي خاص لباسهاي خاص ميخوان؟يعني چي كه خالي ميبندي و به يارو ميگي مامدرسه كه ميرفتيم لباس فرممون اين شكلي بود؟تازه با يه اعتماد به نفسي هم ميگي كه يه لحظه خودت ياد مانتو وشلوار مدرسه ات ميفتي كه دوسايز از خودت بزرگتر بود و شرمنده ميشي!!!واقعا يعني چي اين كارا؟!(پر رو هم خودتي!!:دي)

    چه عجيب!هيچ وقت فکر نميکردم بشه همه اين موارد ظاهرا بي ربط رو به هم مربوط دونست

    ديدگاه جالبي بود!

    پاسخ

    :-)