سفارش تبلیغ
صبا ویژن
























گـــــــل یا پوچ؟!

من ِ این روزها نه بی معرفت شده ام...نه ستاره ی سهیل!

                  نه خودم را میگیرم....نه سایه ام سنگین شده!

من فقط خسته بودم از روابطی که آزارم می دادند...

از آدمهایی که هروقت نامشان را بر صفحه ی تلفن همراهم میدیدم می دانستم غرض تماس تنها چیزی که نیست احوالپرسی از من است!

از دوستی هایی که اگر نگویم سودش فقط برای طرف مقابل بود می گویم من 30-70عقب بودم...

از مایه های زیادی ای که در طول زندگی ام برای آدمها گذاشتم خسته بودم...

از آدمهایی که وقت گرفتاری حجم وسیعی از غصه هایشان را روی سرم هوار می کردند و وقت خوش خوشان پیداشان نمی شد خسته بودم...

از روابط پر تنش خسته بودم...

از تفاخرات مسخره و نگاه شیب دار آدمها خسته بودم...

از همه ی جوابهایی که حرمت دوستی نگه میداشتم و نمیگفتم خسته بودم...

این بود که قیچی دست گرفتم و تا جایی که دلم می خواست از این روابط بریدم...

بعضی ها را کامل...

بعضی ها را تا نیمه...

بعضی ها را هم هرچه کردم دلم نیامد قیچی بزنم...

بعضی ها شدن دوستهای دیدارهای سالی یکباری...

بعضی ها شدن صرفا دوست های پیامکی...

بعضی ها رفیق گرمابه و گلستان ماندند...

نتیجه اش شد آرامش امروزم...

نتیجه اش شد آدمهایی که خالص دوستم دارند و خالص دوستشان دارم...

نتیجه اش شد دوستی های دو سر سود...

آدمهایی که برایم مانده اند بعضی هایشان شاید به ظاهر فرسنگ ها با من فاصله دارند اما وقتی تماس تلفنی مان تمام میشود انرژی مضاعفی در من دمیده شده...و به یاد می آورم مکالمات طولانی ای را که همه ی حس خوبم را میگرفتند و تماما به دلداری دادن آدمهای از همه ی دنیا ناامید میگذشت و دست آخر با انبوهی از انرژی های منفی دکمه آف را میزدم!

آدمهایی برایم مانده اند که شاید ماهها هم صدای همدیگر رو نشویم اما دلتنگشان میشوم و دلتنگم میشوند...دلتنگ خودخودخودمن!

حالا اما از بودن این آدمها غربال شده حس خوبی دارم...آدمهایی که بوی ناب دوست می دهند به معنی واقعی کلمه!


نوشته شده در چهارشنبه 92/4/5ساعت 9:1 عصر توسط یکی مثل خودت نظرات ( ) |


Design By : Pichak