سفارش تبلیغ
صبا ویژن
























گـــــــل یا پوچ؟!

روزی که این وبلاگ  -که خدا میداند چقدر برایم عزیز است-را زدم در توضیحش نوشتم

"این وبلاگ برشی ست ازیک زندگی...از یک شخصیت....ازیک تحول... وپلی ست میان دنیای شیرین کودکی وروزگار زیبای جوانی..."

کودکی که دقیقا فردای روز کنکور متولد شد امسال وقت مدرسه رفتنش شده و من اینجا مادری بودم که هم پای کودکم قد کشیدم و بزرگ شدم!

بسیار پیش آمده که برگردم و نوشته های قدیمی ام را بخوانم...درست مثل وقتهایی که مادری قد کودکش را روی دیوار علامت میزند تا به چشم خودش رشدش را ببیند و همین که نموداررشد صعودی بود ته دلش ذوق کند ...

این وبلاگ مستقیم و غیرمستقیم آدمهایی را به زندگی من سنجاق کرد که شاید هیچ جای دیگری ازاین دنیا با هیچ نوع چسب راضی و ناراضی ای نمیشد به روزگار من وصل شوند...
تجارب تلخ و شیرین...ترش و ملس...تند و گس حتی!

بعضی از این آدمها را با دنیا دنیا عوض نمیکنم...بعضی هایشان از هر دوست حقیقی ای برایم حقیقی ترند!

اما

برای منی که همیشه از دوستی خاطره ی خوب داشتم و معتقدم شاید گاهی دوستی هایم خوب ادامه پیدا نکردند اما در شروعشان هیچ وقت اشتباه نکردم...برای منی که همیشه مدتها آدمها را از دور رصد میکردم و بعد به دنیایم راهشان میدادم...برای منی که در نظر بعضی ها آدمی هستم با کلی دوستهای عجیب و غریب که هرگز نمی توانم همه شان را در یک مهمانی جمع کنم چون اگر خون به پا نشود بلاشک آتش به پا خواهد شد!...برای منی که غریبه ها تصور میکنند یک آدم مغرور و یبس و غیرقابل نفوذم...برای منی که اینهمه من من کردم(!) بعضی از این تجربه ها گران تمام شد!

شاید علتش این بود که آدمهای مجازی مثل تی شرتهای پشت ویترین اند!شکیل و خوش آب و رنگ!

تا انتخابشان نکنی و دست به جیب نشوی و نخری و نبری و نپوشی و نشوری دستت نمی آید چند بار مصرفند!!

و وای از آن روزی که بشوری و رنگهایش در هم بدوند و دو سایز آب برود!!

در مواجهه با چنین شرایطی تنها راه ممکن فرار است چون در بحث با آدمهای حقیر آنها اول شما را تا سطح خودشان پایین میکشند بعد با تجربه ی یک عمر زندگی در آن سطح شکستتان می دهند!
توصیه میکنم جدل با این آدمها را یکباره قطع کنید...از یک جایی به بعد نه ببینید نه بخوانید و نه بشنوید!
آنها توهمات مرض گونه ی خودشان را با دروغ ترکیب میکند و همه ی اینها را میزنند تنگ چند تا از جملات خودتان که سرو تهش را زده اند و مضمونش را کاملا تغییر داده اند و با این معجون تا آنجا که میتوانند میتازند!
در مقابل این گروه تنها راه همان است که گفتم!

راستش را بخواهم بگویم این تجربه به همان یکی دوبارش می ارزید!درد آور بود اما تجربه ی خوبی بود...بهای یک همچین تجربه ای در دنیای واقعی خیلی گزاف است و چه خوب که من این چند ساله در این دنیای مجازی زندگی را در اشل کوچکش تجربه کردم!

این دو پست آخر میگوید من این روزها مادر سختگیری شده ام که خودکار قرمز دست گرفته ام و زیر تک تک غلطهای کودکم با بیرحمی خط میکشم و آخرش مینویسم:عزیزم!بیشتر دقت کن!

 

پ ن : خوبی این وبلاگها این است که درشان از چیزهایی مینویسی که در دنیای واقعی فرصت فکر کردن بهشان را هم نداری!

راستی،
پاییزتان طلایی خوانندگان چهارفصل من! 


نوشته شده در جمعه 92/7/12ساعت 3:19 عصر توسط یکی مثل خودت نظرات ( ) |


Design By : Pichak