سفارش تبلیغ
صبا ویژن
























گـــــــل یا پوچ؟!

دلم یک کار خفن دخترانه میخواهد...

یک چیزی مثل یک قالب وبلاگ صورتی(حتی اگر میانه ی من و رنگ صورتی شکرآب باشد!) یا یک لباس چین دار و پراز جیگیلی بیگیلی!!

یا یک عروسک از هماهایی که قبلنها وقتی در ویترین مغازه میدیدم دلم ضعف میرفت ...

هوس کردم باز یک روز با مهدیه بساط خاله بازی راه بیندازیم و توی کاسه بشقابهای کوچولوی پلاستیکی همدیگر را به صرف میوه دعوت کنیم،حتی اگر باز همان اول بازی سر تقسیم اسباب بازی ها یکی هم گاز را انتخاب کند هم یخچال را ! و گیس وگیس کشی راه بیفتد ونیم ساعتی به قهر بگذرد...

دلم کفش تق تقی پاشنه تخم مرغی می خواهد...از همانهایی که هنوز هم یاد نگرفته ام چطور باهاشان راه بروم!

 

شاید خیلی زود قرار شد خانومانه رفتار کنم...بپوشم...حرف بزنم...بپسندم...وحالاکه قدری با جوانی خوگرفته ام دلم هوای دختربچه ی هفت ساله ای را کرده که دندانهایش افتاده و صورتش را میان سفیدی مقنعه قاب گرفته اند.هوای دفتر نقاشی رنگ و وارنگش،کیف سبز فسفریش که توسط مداد گلی هم کلاسی نامهربانش صورتی شده بود و ساعتها به خاطرش اشک ریخت،هوای دفترهای 60برگی که با کاغذ کادوهای عروسکی جلد شده بودند و صفحاتش در گل و بلبلهایی که تمام ذوق و هنرش بودند غرق میشد ... .

دخترک خیلی زود بزرگ شد...خیلی زود بعضی رفتارها به نظرش لوس آمد و با بزرگ شدنش جور درنمی آمد...

و

حالا این دخترانگی! ناتمام کار دستش داده است ...

چه چاره؟! 

 

پ ن:اگر می بینید مدتیه آروم شدم،یا به قول زهرا شیطنتهام زیرپوستی شده،اگر میبینید شرو شور سابق رو ندارم،اگر با روزهای دبیرستان خیلی تفاوت کردم دلیل خاصی نداره...نمیدونم از نشانه های بزرگ! شدنه یا به راه راست هدایت شدن کودک درون!!... .اقتضای محیطهای بزرگتر مثل دانشگاه ناخودآگاه زوایایی از شخصیت آدم رو کات میکنه... مدتیه این تفاوت رفتار خودم و بقیه رو حس میکنم...دوستش ندارم ولی برام گریز ناپذیر شده...من خوب خوبم فقط گاهی دوست ندارم حرف بزنم،دوست ندارم از دیوار راست بالابرم...شاید حسش رو ندارم.همین!

 


نوشته شده در سه شنبه 89/6/2ساعت 2:49 صبح توسط یکی مثل خودت نظرات ( ) |


Design By : Pichak