سفارش تبلیغ
صبا ویژن
























گـــــــل یا پوچ؟!

نامه دادند که بیا...دم از بی امامی زدند...طومار طومار امضا جمع کردند...

آمد...

هنوز نرسیده بود راهش را بستند...

گفت برایم نامه ها نوشنید که بیا و ریشه ظلم را بکن...حالا آمده ام...اگر مرد میدانید که بسم الله...اگر نه از همین راهی که آمده ام باز میگردم...

همیشه به اینجای داستان که میرسد بغضم میشکند...

اوج مظلومیت کربلا برای من نه در خورشید بر نیزه است نه درتیر سه شعبه ای که...

اوج داستان برای من همین جاست...

اوج داستان آنجاست که قهرمانش یاور میطلبد و کسی نیست...

در داستان کربلا باید بعضی جاها نقطه چین گذاشت...بعضی اتفاقات آن روز آنقدر فاجعه است که حتی نقلش هم مصلحت نیست...

کافیست تو بگویی:او می دوید و من می دویدم...

همه باقی ماجرا را میدانند...

کاش میگذاشتند شرمی که ایام فاطمیه مجال سر بلند کردن را میگیرد در محرم هم می ماند...کاش همه چیز را انقدر شرح نمیدانند...تیغ کشیدن به روی فرزند رسول آنقدر خجالت با خودش میاورد که دیگر نیازی نیست از بی حرمتی های دیگر بشنوی...

کاش محرم امسال کسی از سربریده و دستان جدا و گوشواره ی دخترکان چیزی نگوید...شنیدن زیاد بعضی فاجعه ها بدجور بی غیرتمان کرده است!

کاش امسال فقط از احوال آن روزبه بعد مردم کوفه بگویند...از احوال آنها که نامه داند و پس کشیدند...

و مگر نه این است که تاریخ تکرار می شود؟!

پ ن:این مردم سیاه پوش چه حس خوبی به آدم میدهند...


نوشته شده در چهارشنبه 89/9/17ساعت 12:51 عصر توسط یکی مثل خودت نظرات ( ) |


Design By : Pichak