سفارش تبلیغ
صبا ویژن
























گـــــــل یا پوچ؟!

خیلی وقتها سعی میکنم سربالا جواب بدم یا بحث رو عوض کنم...
ولی خب بعضیاشون ول نمیکنن...

باهم رفتیم نمایشگاه کتاب...
یه لیست کتاب دادم دست فروشنده...
میگه برای کی میخوای بخری...دوست نداشتم بگم واسه خودمه...گفتم یه بنده خدایی(واضحه که دروغ نگفتم)
میگه برای خواهرته؟
گفتم نه!...
برای فلانی؟
نه...نمیشناسیش(بازم دروغ نگفنم چون هنوز خودمم خودمو نمی شناسم چه برسه به اون!)
بالاخره رضایت داد وبا لب و لوچه ی آویزون بیخیال شد...
چند وقت پیش اومد خونه مون و هزار ماشاءالله هیچی از نظر دقیقش دور نموند...
دوسه روز بعدش سرحرف رو باز کرد...
اون کتابهایی بود که باهم از نمایشگاه خریدیم؟
خب؟
داریشون؟
آره
توکه گفتی برای خودت نمیخوای!!!!!
....

*نه واقعا دوست دارم بدونم هدفت چیه؟!واسه چی فکرمیکنی از هرچیزی باید سر دربیاری؟مچ گیری چه لذتی برات داره؟
بابا به تو چه که تا صدای اس ام اس از گوشی من بلند میشه سرتو خم میکنی رودست منو میگی کیه؟
یا اینکه بدونی چرا پشت خطی بودی و من با کی حرف میزدم چه دردی ازت دوا میکنه؟
به توچه ربطی داره که من تازه روسری خریدم واسه چی دوباره میخوام بخرم؟!(فک کن!!!!)
به تو چه که وقتی میگم باید زودتر برم خونه ...میگی چرا؟چیکار داری؟...میگم مهمون داریم....میگی مهمونتون کیه؟!
...


*بعضی از سوالا فقط معنیش دخالت تو حریم خصوصی دیگرانه
جز اینکه طرف مقابل رو وادار به دروغ بکنه نتیجه ی دیگه ای نداره!
شمارو به خدا بیایید تمرین کنیم از دیگران درباره ی چیزهایی که خودشون حرفی درموردش نمیزنن سوال نکنیم!!!

پ ن: مدتیه این رفتار از طرف چند نفر بدجور رو اعصابم بوده...مترصد فرصت بودم که راجع بهش بنویسم...درحد یه درد دل بهش نگاه کنید...


نوشته شده در یکشنبه 89/11/10ساعت 2:30 عصر توسط یکی مثل خودت نظرات ( ) |

از جمله افتخاراتم اینه که اول دبستان بد خط ترین دانش آموز کلاس بودم!!جوری که واسه تشویقم به خوب نوشتن انواع و اقسام طرفندهابه کار گرفته شد...از تقدیر سرصف بگیرید تا نشون دادن دفترم به بچه ها جهت الگو پذیری!!

اوضاع براون منوال نموند ولی خوب الان هم که درخدمت شمام خوندن دستخطم از شدت خوانایی کار هرکسی نیست!نشون به اون نشون که آخرین باری که زهرا ازم جزوه گرفت "وجود" رو "خنجر" خوند!!

به نظرمن نوع نوشتن آدمها از خیلی چیزها نشأت میگیره...از روحیات...آرامش یا عدم آرامش درونشون وحتی خیلی وقتها بعضی از سبکهای نوشتن بین دونفر که مدتی باهم درتماس هستند مشترک میشه...روزهای مدرسه رو یادتون بیارید...چقدر خطهامون شبیه بغل دستی هامون میشد؟!

حالامیخواستم یه نمونه از دستخطتون رو برام بفرستید...حتی شمایی که مدتهاباهات هم کلاسی بودم...حتی شمایی که هنوز جوهر آخرین یادداشتی که برام نوشتی خشک نشده...مهم نیست خطتتون خوب باشه یا بد...فقط دوست دارم بدونم توی روزگاری که آدمها انقدر تابپ می کنن که گاهی نوشتن یادشون میره خواننده های وبلاگم چه جوری مینویسن...

بهانه ی اسکنر نداشتن و این صحبتهاهم به برکت دوربین گوشی های رنگ و وارنگتون قابل پذیرش نیست...

دست نوشته هاتون رو در ادامه ی این پست میذارم...

منتظرما

پ ن:اگر کسی دلش نخواست اسمشو پایین یادداشتش ننویسه منم اسم نمیبرم...امیدوارم دیدن خط خواننده های خاموش و روشنی که انتظارشون رو ندارم غافلگیرم کنه :)

بعداً نوشت:ممنـــــــــــــــــــــون...

اینم از دستخط خودم...


نوشته شده در دوشنبه 89/10/6ساعت 1:36 صبح توسط یکی مثل خودت نظرات ( ) |

نامه دادند که بیا...دم از بی امامی زدند...طومار طومار امضا جمع کردند...

آمد...

هنوز نرسیده بود راهش را بستند...

گفت برایم نامه ها نوشنید که بیا و ریشه ظلم را بکن...حالا آمده ام...اگر مرد میدانید که بسم الله...اگر نه از همین راهی که آمده ام باز میگردم...

همیشه به اینجای داستان که میرسد بغضم میشکند...

اوج مظلومیت کربلا برای من نه در خورشید بر نیزه است نه درتیر سه شعبه ای که...

اوج داستان برای من همین جاست...

اوج داستان آنجاست که قهرمانش یاور میطلبد و کسی نیست...

در داستان کربلا باید بعضی جاها نقطه چین گذاشت...بعضی اتفاقات آن روز آنقدر فاجعه است که حتی نقلش هم مصلحت نیست...

کافیست تو بگویی:او می دوید و من می دویدم...

همه باقی ماجرا را میدانند...

کاش میگذاشتند شرمی که ایام فاطمیه مجال سر بلند کردن را میگیرد در محرم هم می ماند...کاش همه چیز را انقدر شرح نمیدانند...تیغ کشیدن به روی فرزند رسول آنقدر خجالت با خودش میاورد که دیگر نیازی نیست از بی حرمتی های دیگر بشنوی...

کاش محرم امسال کسی از سربریده و دستان جدا و گوشواره ی دخترکان چیزی نگوید...شنیدن زیاد بعضی فاجعه ها بدجور بی غیرتمان کرده است!

کاش امسال فقط از احوال آن روزبه بعد مردم کوفه بگویند...از احوال آنها که نامه داند و پس کشیدند...

و مگر نه این است که تاریخ تکرار می شود؟!

پ ن:این مردم سیاه پوش چه حس خوبی به آدم میدهند...


نوشته شده در چهارشنبه 89/9/17ساعت 12:51 عصر توسط یکی مثل خودت نظرات ( ) |

با تو شعرام همگـــــی رنگ بـــهاره

 

با تو هیـــــچ چیزی دلـم کــم نمیاره

وقتی نیستی همه چی تیره و تاره


کاش ببخشــی تو خطاهامو دوباره


ای خــدای مهــــربون دلـــــم گرفته


از ایـن ابر نیـــــمه جون دلــم گرفته

از زمیـــن و آسمـــون دلـــم گــرفته

 

آخـه اشکــــامو ببیـــن دلــم گرفته

تــــو خــطاهامو نبیــن دلـــم گرفته

تو ببخـش فقـــط همیــن دلم گرفته


توی لحظه های من شیـرین ترینـی


واسه عشق و عاشقی تو بهترینی

کاش همـیشه محرم دلم تو باشی

 

تو بزرگـــی اولیــن و آخرینـــــــی...

پ ن:بی اندازه این شعر رو دوست دارم...


نوشته شده در یکشنبه 89/8/16ساعت 7:39 عصر توسط یکی مثل خودت نظرات ( ) |

ازاونجاییکه ظرف همین 22روز با همه وجودم حس کردم تا وقتی به جای یک نفر (درهرجایگاهی) نباشی نمیتونی بفهمی که اون طرف چه فشاری رو تحمل میکنه زین پس:

بازار انتقاد ما از هرنوع پرنده و جهنده و خزنده و رونده(!) خواه کارگردان باشه،خواه رئیس جمهور،خواه استاد بدقول،خواه رئیس صداوسیما یا هرخواه دیگه ای تعطیله!

پساپس از جمیع جامعه معلمین به خاطر همه ی انتقادهایی که بهشون میکردم وهمه ی گیرهایی که می دادم عذر خواهم!امید است مورد عفوقرار گیرم!

امضا یک جوجه معلم که همین اول کار کم آورده درحد پارالمپیک!

پ ن1:یه زمانی یکی از دوستام میگفت فقط با یک دسته آدم حاضرنیست ازدواج کنه اونم روحانیه!(دلایل خاص خودش رو داشت)...
دوستم الان همسر یک روحانیه!!
تاعمر دارم یادم میاد که به خاطر همه ی شیطنتهای روزهای مدرسه حاضرنبودم هیچ وقت معلم بشم...

من الان ...!!!!
پ ن2:از همین تریبون استفاده کرده ،اعلام میکنم من دیگه از هیچ کس و هیچ چیز و هیچ جا بدم نمیاد...همه جور شغلی رو با آغوش باز میپذیرم و آمادگی ازدواج با هر قشری(اعم از قاچاقچی و معتاد،مال مردم خور،هیز،سیگاری،از خودمتشکرو همه ی اونایی که قبلاً جوونی میکردم و ازشون متنفر بودم )رو دارا می باشم و کلاً عااااااااشق مردهای دو زنه(و ای بسا چند زنه)هستم!!

دیگه حرفی ندارم!

نتیجه ی اخلاقی:به جای اینکه هی بگید چرا همش قالب وبلاگ عوض میکنی خودتون رو بذارید جای بلاگری که خیلی ها بهش گفتن که رنگ مشکی قالبش چشم رو میزنه!
قول نمی دم آخرین تغییر باشه!!


نوشته شده در پنج شنبه 89/7/22ساعت 4:29 عصر توسط یکی مثل خودت نظرات ( ) |

<      1   2   3   4   5   >>   >

Design By : Pichak