سلام همنام. اين روزگارنامه ات خيلي جالب بود. من و خواهرم هم بعضي وقتا اينجوري مي شديم و صداي مامان در ميومد و ما هم مجبور مي شديم به قول تو كارهامونو روي سايلنت انجام بديم. اينا هم بيشتر همون موقع كنكور من بود كه مامان شديدا حساس بود. اميدوارم كه مهديه جان هم به خوبي و خوشي كنكور بده و تهران رشته ي مورد علاقه شو قبول شه.
روزهات هم هميشه بهاري باشه ان شاا...
ما كه ترم اولي هستيم و همچين بچه هاي پايه اي پيدا نكرديم فعلا