من نسبت به خييييلي از مردم هم گله دارم.
همه چيز که فقط شکم پر و ديسکو و کاباره و بار و مشروب نيست.
چرا اونايي که طرفدار شاه شهستن اينقدر بايد به قضيه حيواني نگاه کنن.
چرا يه خرده معنوي تر نگاه نمي کنن و به اين فکر نمي کنن که آمريکايي جماعت وقتي مي خواسته توي خيابون هاي شهرشون قدم بزنه حق توحش مي گرفته و هزار جور ننگ ديگه که اونقدر ذکر شده که ديگه آدم خودش هم خجالت مي کشه بازگو بکنه.
درسته که الان استقلال داريم.
ولي مطلقا آزادي نداريم.
مطلقا.
منظور من از آزادي بي بند و باري نيستا.کسي کج فکر نکنه.
هيچ به اين فکر کرديد که اگه بخوايد يه ميتينگ کوچيک برگزار کنيد ممکنه چه بلايي سرتون بياد و گارد حفاظت و نيروي هاي يگان ويژه با شما چه ها که نمي کنن.هزار جور انگ شامل توهين به نظام و رهبري و اغتشاش و ... به شما مي بندن و بلايي به سرتون ميارن که از زنده بودن خودتون پشيمون مي شيد.
تمام مبارزان فعال سياسي و مذهبي اون دوران رو اگه نگاه کنيد مي بينيد که يا تبعيد مي شدن،يا زنداني و در نهايت کار وقتي ديگه کار خيلي بيخ پيدا مي کرد و کار به ترور مي کشيد (مثل شهيد نواب صفوي) کار به حکم رگبار يا اعدام مي کشيد.
ولي اگه الان نگاه کنيد مي بينيد که اگه کسي کوچک ترين اعتراضي بکنه مي شه دشمن خدا و پيامبر خدا و ... و بلايي به سرش مياد که هيچ کس اصلا نمي دونه کجا سر به نيست شده.مگه قتل هاي زنجيره اي و... نبود؟ مگه جريان کوي دانشگاه نبود؟ فراموش که نکرديد؟
صحبت در اين مورد زياده و متاسفانه بنا به همون آزادي نداشته نمي شه در موردش کلامي صحبت کرد...
***
ادامه داره...