• وبلاگ : گـــــــل يا پوچ؟!
  • يادداشت : P==>Q
  • نظرات : 5 خصوصي ، 20 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + پاكنهاد 

    بچه كه بوديم با زهرا حسابي آتيش ميسوزونديم. شب كه بابا ميومدن خونه خبر داشتن! بهمون ميگفتن كلاغه خبر داده... و ما مي گفتيم عجب كلاغهاي ناجوانمردي!...

    رو همين حساب دخترم كه كوچيكتر بود(3 حدودا) در جواب همين حرف گفت مگه كلاغها هم حرف ميزنن. مامان خانوم خودت گفتي به بابا،‏چرا ميگي كلاغ!

    چقدر شرمنده شدم از چاخاني كه سرهم كرديم و كلي سعي كرديم ماسماليش كنيم تا از عواقب حرفمون كم كنيم!

    حالا ما ساده دل و كم هوش و زودباور بوديم يا اين فسقليا .... نمي دونم!

    گفتي كلاه!!!!‏ياد اين خاطره ي تلخم افتادم! كه دروغمون لو رفت!

    پاسخ

    ماهم كلاس اول دبستان كه بوديم معلممون ميگفت شما درس كه نخونيد كلاغهابراي من خبر ميارن...يادمه ميرفتم جلوي پنجره بلندبلند ميخوندم كه كلاغها بشنون!!!:)) اين يعني اينكه زينب شما از من يكي حداقل 4سال جلوتره!;) /ج.خصوصي:نه!مثل اينكه وروجكتون فقط زحمت بستن پنجره هارو كشيده;)...يه بار بيشتر نيومده بود!:)