واي....روزمرگي!
آره منم خيلي بدم مياد وبلاگم روزمره بشه.
يه مدت بچه ها گير دادن چرا آپ نميكني. منم نگه داشتم تا يه سوژه تاپ دستم بياد.
حوصله چرت نوشتنو ندارم. دوست دارم چيزي كه مينويسم حداقلش بعدها يه خاطره اي از يه روز خاصم برام باشه.
اميدوارم گل يا پوچتم روزمره و لوس نشه
از تغيير وبلاگتان به رنگهاي زمستاني بسيار خونشوديم! ما كه سرتاسرسال در دي و بهمن به سر ميبريم! خوبيش اين است كه حداقل خودمان مجبور نيستيم عين يه رهگذر به وبلاگ خودمان سر بزنيم!!!
تا سرمازده نشده ايم برويم!
قربان شما!....
نشستي عزيزم!!!!!!
اصلاً احتياجي نيس به خودم بگيرم! همه مي دونن همه مي دونن!!!!
به خدا اگه راضي باشم که شکسته نفسي کني! يعني اصلاً احتياجي نيس!!!!!
آره!مي شناسمت!!! کلاً از ريشه خلاقــــــــــــــــــــــــــــــي!!!!
نه! اصلاً منظورم اين نبود!
هميـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن جور مرامه که من مي زارم! نمي دونم چه جوري مي خواي جبران کني!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
من گفتم خواستي ابتکار عمل انجام بدي و اين حرفا!
در جواب بخش آخر!: خيــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــر
منظور از تير: خب ورداشتي يه پستت که براي وب لاگه خودت بوده برا اونجا هم سند کردي! يا شايدم برعکس! که اگه برعکس باشه :( با داد بخوانيد!) شما از وب لاگه رسمي مدرسه براي مسايل شخصي تون استفاااااده مي کنـــــــــــــــــــــــــــــــــيد!
====================================
نه عزيزم براي اينکه روشنه قشنگ نيست! براي اينکه طرف خوش ذوق و سليقه بوده قشنگ شده!مي دوني که!
چه خوب كه نوشتي
قالب جديدتو دوس دارم...گرچه به نظر من هميشه نارنجي اولويت داره اما در مورد گرماش كاملا حق داشتي
منم گاهي خيلي خيلي دلم ميخواد روزانه نوشت هاي بقيه رو بخونم.از تو چه پنهون گاهي حتي با تمام وجود دلم ميخواد خودم هم روزانه نويس باشم ولي هنوز شجاعت و صراحت لهجه ي لازم براي اين كارو پيدا نكردم
راستي اگه ميشه آدرس بعضياشونو به منم بده...من كه اين اواخر چيز دندون گيري نصيبم نشده ...جز دونستن تاريخ و ساعت دقيق آخرين باري كه با دوست دختر/پسرشون تلفني حرف زدن!!!
به نظرم روزانه نويسي هم يه هنره...كليشه نويسي نيست.يعني حتي بين روزانه نويس ها هم ميشه سبك هاي قشنگتر و نگاه هاي دقيق تر رو كشف كرد و انتخاب كرد
راستي...تو فكر مي كني من اگه تلخون رو ول كنم و برم يه جاي ديگه از نو شروع كنم زبونم به حرف زدن(به عبارت دقيق تر * به نوشتن* )باز ميشه يا عملا هيچ فرقي نمي كنه جز اينكه همين تعداد محدود خوانندم رو هم از دست ميدم و وبلاگم ميشه شبيه دفترچه خاطرات شخصي؟
سلام
چه عجب خانم خانم ها بالاخره دست به قلم شدين؟
اگه فرصت كردي يه چند تا از اون خوب خوباش كه اد كردي برام بفرست شايد به درد منم بخوره
طرف مثبت نويس باشه ها
نه از اونا كه آدمو از نفس كشيدن هم نااميد ميكنن!
ممنون
...
تولد گل يا پوچت هم مبارك
اين خونه قشنگ و جديد هم هديه تولدشه ديگه؟
بهت اجازه ميدم تا يه چند وقت(البته خيلي كوتاه)پست ننويسي!
آخه اين عكس گوشه قالب كلي باآدم حرف ميزنه
حرفايي از جنس حرفاي:يكي مثل خودت
رجب تان پربركت
خدايتان سپاس
خوشحاليم كه پس از اندكي طولاني شما پست گذاشتيد!
اين وب گردي تو پدر درس خوندن منو هم درآورده!هر روز بايد پست هاي يك ماه امير و مريم رو بخونم!
+چرا اون قالبي که به من نشون دادي رو نذاشتي؟!!
من فک کردم امروز ديگه بالاخره از عزا درمياي!
هنوز که سياه پوشي!
سلامي عرض شد!!!
با اين ه کلک رشتي زدي و با يه تير خواستي دو نشون بزني!!! ولي خب من اينجا هم بهت تبريک مي گم!!!!
+
قالبتم مبارکه!!! ولي قالب روشنگر يه چيز ديگه است اصلاً