سفارش تبلیغ
صبا ویژن
























گـــــــل یا پوچ؟!

راستش را بخواهی امروز طلبکار تر از همیشه ام...

قرار نبود جوانی انقدر سخت باشد!یعنی من یادم نیست که گفته باشی زندگی هرچقدر میگذرد سخت تر میشود و من بلی گفته باشم و از آغوش تو بیرون آمده باشم و خودم را انداخته باشم در آغوش این دنیا که نه رحم داره نه انصاف!

لقد خلقنا الانسان فی کبد هم قرار بود برای آدم حسابی هایت باشد. آنهایی که سرشان به تنشان می ارزد و وقتی مشکلی بر سر راهشان میگذاری ذوق میکنند که هنوز فراموششان نکرده ای!

از اولش هم من همان دختر کوچولوی سرمازده ای بودم که وقتی کبریت هایش خاموش میشد گوشه ای کز میکرد و آنقدر اشک میریخت تا دق کند! همان که وقتی سختی های کوچک هم برایش میفرستادی بغض میکرد و حدیث کسا میخواند تا مبادا از زیر کسای یمانی مهربانترین عالمت بیرون برود و یخ کند!

این دختر کوچولو هرچه قد کشید و سنش گذشت و مشکلات رنگ و وارنگ دید همچنان دستانش کوچک ماند...هم چنان قلبش انگشت دانه ای ماند...هنوز هم به تلنگری مثل ابر بهار اشک میریزد و هنوزهم به هر نسیمی آشفته میشود...

برای تو که این شرح حال ها نوشتن ندارند...تو که خوب میدانی من هرروز و هرروز 5 وعده وقتی رو به رویت مینشینم نه مثل یک خانوم 28 ساله که مانند همان دخترک 4-5ساله میخوام دستم را رها نکنی که گم شدن کابوس خیلی شبهای من است...خوابهای آشفته ای که درش من شبیه آدمی که تو دوست داری نیستم...دختر افسارگسیخته ی خوابهایم را دوست ندارم!ازش میترسم!

برای من که همیشه لای پر قو بزرگم کردی و نعمتهایی در زندگیم گذاشتی که اسمشان اگر چه پدر و مادر اگر چه خانواده اگرچه همسر است اما رسمشان همان محبت های بی دریغ توست...همان توجه های بلاانقطاع!...

برای من همین اندک نا به سامانی های دنیوی هم گران است...با من مثل بنده های قرص و محکمت چرتکه نینداز... من سستم...ضعیفم...کوچکم... و هل یرحم الضعیف الا القوی ؟


نوشته شده در شنبه 96/10/30ساعت 12:47 عصر توسط یکی مثل خودت نظرات ( ) |


Design By : Pichak