سفارش تبلیغ
صبا ویژن
























گـــــــل یا پوچ؟!

حسابی دیرم شده بود...تا یک ربع دیگه باید به مترویی که نیم ساعت باهام فاصله داشت می رسیدم...بچه ها منتظر بودن که باهم بریم راهپیمایی ولی هم چنان خبری از اتوبوس نبود!

به ناچار از بین همه ی تاکسی هایی که از جلوم رد می شدند برای یه راننده ی مسن تر دست تکون دادم و سوار شدم!

یکم که جلوتر رفتیم مسافر بعدی که تقریباً هم سن وسال راننده بود سوار شد...

مسافر:امروز اتوبوس نیست؟

راننده:چرا ولی اکثرشون رفتن برای تظاهرات وراهپیمایی...

-ای بابا...ول کن نیستن!

-بذار برن تظاهرات کنن که گوشت ومرغ گرون تر بشه!

ترجیح دادم فقط شنونده باشم...با آدمهای منطقی طرف نبودم که بخوام حرفی بزنم...ازاون گذشته خیلی هم به صلاح نبود!

به مقصد رسیدم...

یه اسکناس 500تومنی به راننده دادم و منتظر شدم تا 150تومنی که کرایه اش بود رو برداره و بقیه اش رو بهم برگردونه...

250تومن داد دستم...ومن کماکان منتظر بودم که دیدم داره راه می افته...

گفتم:باقی پول من چی شد؟

گفت:خداحافظ!

-یعنی چی آقا خداحافظ؟کرایه تا اینجا 150تومنه نه 250تومنه...

-می تونستی پیاده بیای!

-یعنی چی آقای محترم؟!...

خیلی خودم رو کنترل کردم که به حرمت موی سفیدش حرفی نزنم...نهایت عصبانیتم اینجوری تخلیه شد:

-مهم نیست...امیدوارم مجبور نشید چندبرابرش رو خرج چیز دیگه ای بکنید...

توی این فاصله که به بچه ها برسم همش داشتم باخودم فکر می کردم...

مدام قیمت گوشت ومرغ رو کنار کرایه ی تاکسی می ذاشتم...معادله درست بود...از هر دستی بدی از همون دست...!!

پ ن: تا کی می خوایم به این رویه ادامه بدیم...انتظار جهان سومی نبودن ایران خیلی انتظار بی جاییه وقتی هنوز هرکدوممون برای پیشرفت کشور حاضرنیستیم یک قدم جلو بذاریم!...امروز حسابی متأسف شدم...خدا بهمون رحم کنه!


نوشته شده در دوشنبه 86/11/22ساعت 9:9 عصر توسط یکی مثل خودت نظرات ( ) |


Design By : Pichak