سفارش تبلیغ
صبا ویژن
























گـــــــل یا پوچ؟!

یا مقلب القلوب والابصار...

زمین سردش بود، زیرا ایمانش را از دست داده بود ؛ نه دانه ای از دلش سر در می آورد و نه پرنده ای روی شانه هایش آواز می خواند. قلبش از ناامیدی یخ زده بود و دستهایش در انجماد تردید مانده بود.  

خدا به زمین گفت: عزیزم ایمان بیاور تا دوباره گرم شوی 

اما زمین شک کرده بود، به آفتاب شک کرده بود، به درخت شک کرده بود، به پرنده شک کرده بود. 

خدا گفت: به یاد می آوری ایمان سال پیشت چگونه به پختگی رسید؟ تو داغ پر شور بودی و تابستان شد، و شور و شوقت به بار نشست و کم کم از آن شوق و بلوغ به معرفت رسیدی، نام آن معرفت را پاییز گذاشتیم. اما...  

من به تو گفتم که از پس هر معرفتی، معرفت دیگری است، و پرسیدمت که آیا می خواهی تا ابد به این معرفت بسنده کنی؟ 

تو اما بی قرار معرفتی دیگر بودی. و آنگاه به یادت آوردم که هر معرفت دیگر در پی هزار رنج دیگر است. و تو برای معرفتی نو به ایمانی نو محتاجی. 

اما میان معرفت نو و ایمان نو ، فاصله ای تلخ و سرد است که نامش زمستان است.فاصله ای که در آن باید خلوت و تامل و تدبیر را به تجربه بنشینی، صبوری و سکوت و سنگینی را. و تو پذیرفتی.

اما حال وقت آن است که از زمستان خود به در آیی و دوباره ایمان بیاوری و آنچه را از زمستان آموختی در ایمان تازه ات به کار بری.  

زیرا که ماندن در این سکوت و سنگینی رسم ایمان نیست، ایمان شکفتگی و شور و شادمانی است. ایمان زندگی است 

پس ایمان بیاور، ای زمین عزیز ! 

و زمین ایمان آورد و جهان گرم شد.  

زمین ایمان آورد و جهان سبز شد.  

زمین ایمان آورد و جهان به شور و شکفتگی و شادمانی رسید. 

نام ایمان تازه زمین، بهار بود.

(( عرفان نظر آهاری))

 

 

پ ن:چقدر این فضای پرهیاهوی شهر رو دوست دارم...حتی ترافیکهای کیلومتریشو...

پ ن2:عید همتون مبارک...

پ ن3:روزهای پرمشغله ی آخر سال هم داره تمم می شه...تعطیلات قشنگ و آرومی براتون آرزو می کنم...

 


نوشته شده در سه شنبه 86/12/28ساعت 2:50 عصر توسط یکی مثل خودت نظرات ( ) |


Design By : Pichak