سفارش تبلیغ
صبا ویژن
























گـــــــل یا پوچ؟!

...او...

دستش رو گذاشته بود روی زنگ و بر نمی داشت...

در رو باز کردم...

-چه خبرتــــــــــــــــــه؟؟؟؟سر آوردی مگه؟

-بزن 3...بدو بازی شروع شد!!

هاج و واج نگاش کردم...دوزاریم افتاد...بهش گفتم:

-تو خوب می شیااا...اصلاً غصه نخور...به شرطی که قرصهاتو سروقت بخوری!

...تلویزیون رو روشن کرد...

-اه...یک یک مساوی اند!

-ناهار چی؟...

-نمی خوام بذار بازی تموم شه خیالم راحت بشه!...

...اوه اوه!صحنه رو حال کردی؟...برو برو....اااااااااااااااه!

گذاشتم توی حال خودش باشه...رفتم توی اتاق...هنوز نیم ساعت نشده بود رفتم سراغش...

بازی ادامه داشت هنوز...

نگاهم افتاد بهش،خواب بود...

گمونم هیجان بازی گرفته بودش!!

                     

بهش اس ام اس زدم : بازی چند چند شد بالاخره؟...

گفت:داور طبق معمول توجیه شده بود که بازی باید مساوی تموم بشه!!!

1-1!!

     

اومد بلیطش رو بده گفت:حیف که صندلی های اتوبوستون خیلی داغونه...

جواب داد: ای بابا!مادر! خدا بهمون رحم کرده که توی این  و...(بـــــــــــــــــوق)....ی  بازی های بعد از بازی های فوتبال چشم خودمون رو مثل اون سرباز بدبخت کور نکردن!!

بهش گفت :جرم شما چیه؟...

-بلیط آزاد فروختیم...

-چرا این کار رو کردی؟

-نداری...بیچارگی...اومدیم خرج رفت وآمدمون رو دربیاریم!!...بلیطهای2000تومنی رو 5000تومن می فروشیم که یه چیزی گیرمون بیاد!!!!

_*_

پ ن1:خیلی اهل فـــــوتــــــبال نیستم...اما امروز اینا به نظرم نکته های قابل تأملی اومد!


نوشته شده در جمعه 87/1/16ساعت 1:32 صبح توسط یکی مثل خودت نظرات ( ) |


Design By : Pichak