سفارش تبلیغ
صبا ویژن
























گـــــــل یا پوچ؟!

تصمیم گرفته بودم تا موضوع منحصربه فردی پیدا نکردم دست به کیبورد نشم ولی دیدم دیگه نمیشه!

قسمت نمیدونم چندم دلنوازان که دیشب مفتخر به دیدنش شدیم و مذاکرات و نقدهایی که با همراه و پایه ی همیشگی نقدهای تلویزیونیم داشتم باعث شد این سکوت رو بشکنم!

از اونایی که اهل تلویزیون دیدن نیستن و مثل ما وقتشون رو از سرراه نیاوردن عذر خواهم!

یه بار دیگه هم این دادوبیدادها و هوار و فغانها رو نوشتم ولی خب از یه زاویه ی دیگه بود و اینبار میخوام غلیظ تر و بلندتر بنویسم!

آخه کی گفته هرکی دو ترم کارگردانی خوند میتونه فیلم بسازه؟!

آخه چرا شعور مخاطب رو زیر خط فقر در نظر میگیرید؟!

سوتی های این فیلم و حرفهای گل درشت بعضی قسمتها انقدر توی ذوق می زنه که آدم دلش میخواد تلویزیون رو از برق بکشه!

مثلاً:

*در سراسر فیلم به این نکته تأکید شده که بهزاد 24سالشه!...طبیعتاً مهتاب از بهزاد کوچکتره!اصلاً فرض میکنیم هم سن هستند!خب؟!

حالااز طرفی مهتاب خانم دلنواز دلنوازان رزیدنت قلب تشریف دارن!یعنی دست کم دوسال از تخصص قلب رو گذروندن!یعنی ایشون 9ساله که دانشجو هستند!بازم یعنی به فرض نخبه بودنش الان باید 27سالش باشه که میبینیم نیست!!

*مادر مهتاب دچارحمله ی قلبی میشه و به بیمارستان منتقل میشه!ما که نخوردیم نون گندم ولی از مردم! شنیدیم که در چنین شرایطی مریض حدود یک هفته توی سی سی یو می مونه تا شرایطش تثبیت بشه و مرحله به مرحله وقتی از آنژیو و بالون جواب نگرفتن بعد از چند روز میرن سراغ جراحی!بر همه کس هم واضح و مبرهن است که بیماری که جراحی قلب شده بلافاصله به هوش نمیاد و امکان ملاقات اونم توی سی سی یو با دسته گل و... وجود نداره!

*با مطالعه واو به واو تیتراژ میشه به این نتیجه رسید که فیلمی که درصد محسوسی از اون در بیمارستان میگذره یه مشاور پزشکی نداره!!

*شخصیت آشفته و احساسی بهزاد وشغل دیسیپلین و مدیریتی هم که براش درنظرگرفته شده از اون بخشهای تفلون و تخیلی سریاله!

*یلدا (که به نظر ما نسبتی با یکی از آقایان سهیلی،محمدی،مهام داره که به عنوان نقش اول انتخاب شده!! و تمام ری اکشنهاش اعم از ناراحتی و خشم و... شبیه هم هست و...!!)ادعا می کنه که قبلاً ازدواج کرده و بهزاد بدون اینکه ازش دلیل طلاقش رو بپرسه میگه که براش مهم نیست!اینم ازاون بخشهای رؤیایی فیلمه!

*سؤالات مرسوم درجلسه ی خواستگاری(درمورد خانواده و پدرو..)که در ماه عسل مطرح شد هم بسی جالب انگیزناک بود!

*باتوجه به دیالوگهای کلیشه ای که بین بهزاد و مادرش ردوبدل شد میشه انتظار داشت که عاقبت بهزاد پشیمونی و بدبختیه و باید منتظر بمونیم تا فیلم ساز گرامی در چند قسمت آتی باب نصیحت رو دراین فیلم هم باز کنه و به ما جوونهای دیوار کوتاه! جامعه خاطرنشان بکنه که ازدواج بدون اجازه و رضایت خانواده جیزه وهرکی بهش دست بزنه شب پره نیشش میزنه!(دقیقاً به همین تابلویی!)

*سفیدی شخصیت مهتاب همون قدر توی چشم میزنه که زردی شخصیت رامین!

*حضور مهتاب در مراسم عقد بهزاد اونهم با اون وضعیت از اون کارهاییه که فقط میشه از فرشته های فیلم فارسی ها انتظار داشت!!

در این بین شخصیت روشنک و اتابک و جهان از بقیه باورپذیرتر به نظرمیرسه که جهت محکوم نشدن به سیاه نمایی بهش اشاره میکنم!

تیتراژی که باصدای علی لهراسبی پخش میشه هم واقعاً قشنگه ولی افسوس که گاهی به نظر میاد که خواننده عوض میشه و هرشب یکی حالش دست خودش نیست!!

سریالهای آبکی از این دست منو یاد سریال نرگس سیروس مقدم یا حتی ترانه مادری خود جناب سهیلی میندازه و به این نتیجه میرسم که کارگردانها انقدر به روش آزمون و خطا از سرمایه ی ملی سریال میسازن تا به اثری مثل رستگاران برسن!فیلمی که کمتر بشه ازش گاف گرفت و ازدیدن اکثر سکانسهاش لذت برد!

پ ن:با تشکر ازعزیزی که سوتی هامو توی این پست گرفت!به قول احسان علیخانی ما با مخاطب صادقیم!همه چی رو لو میدیم!دیگه اینکه من به جای جهان (نمی دونم چرا)نوشتم فرخ یا ...(نه دیگه اینو نمیگم!!)که بدتراز آچاری که وسط برنامه ی نود پیدا شده نیست که!! 


نوشته شده در جمعه 88/7/24ساعت 3:18 عصر توسط یکی مثل خودت نظرات ( ) |


Design By : Pichak