سفارش تبلیغ
صبا ویژن
























گـــــــل یا پوچ؟!

اصلی هست که می‌گوید دیدنی‌هایت قشنگ که باشند عکاس می‌شوی ، زشت که باشند ، نویسنده!

 ---

این چند روز گاهی دلم میخواست دوربین دست بگیرم و صحنه های کم نظیری که دیده بودم رو ثبت کنم ...گاهی هوس نویسنده بودن میکردم...

من امروز راننده تاکسی رو دیدم که به هرکسی که سوار ماشینش میشد سلام میکرد...فارغ ازاینکه جواب سلامی میشنوه یانه!اینکه کجا پیاده شی تو نرخ کرایه اش توفیر داشت و بااصرار سکه های 50تومنی رو به عنوان باقی پول مسافرها برمیگردوند !!!

من امروز کارمندی رو دیدم که عااااشق این بود که به هرکسی دست کم 3بار بگه برو نیم ساعت دیگه بیا!بعدازاینکه صدای طرف دراومد هم بگه آقای دکتر نیستن...ایشالافردا!!

دوست داشتم تصویر کارمندی رو ثبت کنم که از وقت ناهارش زد تا کار من زودتر راه بیفته...

من امروز جلسه ای رو دیدم که کمیسیون امنیت ملی نبود و میشد لابه لای حرفای صدتا یه غاز آقای رئیس یه امضای ناقابل پای برگه ی ارباب رجوع بزنه...

من امروز پشت در اتاق آقای رئیسی 2ساعت ونیم منتظر شدم که در ناهار کاری به سرمیبردن و برای منشی شون شنیدن اینکه لطفا ازشون بخواین این برگه رو در حضور دونفر آدم فضایی که هم پای جلسه شون هستند امضا کنن چیزی تو مایه های فحش ناموسی بود!

من  مدیر گروهی رو دیدم که بعداز 4سال پای درد دل دانشجوش نشست  و نه تنها برخلاف همیشه که میدیدیمش معتقد بود امروز روز کاریشه بلکه برای شهرستان رفتن و ناهار خوردن عجله نداشت و برای مشکل دانشجوش راه کارهم  داد!
(میدونم که این یکی برای هم کلاسی هام یه چیزی تو مایه افسانه پری دریاییه!!ولی باااااورکنید اتفاق افتاد)

القصه که امروز روووووووزی بود!


نوشته شده در سه شنبه 90/6/29ساعت 7:6 عصر توسط یکی مثل خودت نظرات ( ) |


Design By : Pichak