گـــــــل یا پوچ؟!
خانواده ی ما "مهربون" صدایش می کنند . حتی من که هیچ وقت ندیدمش... مسجدی که در آن نماز میخواند هم در بین ما به "مسجد مهربون " معروف است.یک بار پشت سرش نماز خوانده ام . بین دو نماز پشت میکروفن آمد و گفت: برای سلامتی بغل دستی هاتون صلوات بفرستید ! همان موقع از دو طرف دو دست آمد روی زانوهایم و بغل دستی های مهربان مسجد مهربون برایم صلوات فرستادند و من که انتظارش را نداشتم لبخندی زدم و در دلم قند آب شد از این حرکت قشنگ . همسرم میگفت مهربون گاهی از نمازگزاران میخواهد که به صورت هم نگاه کنند و بگویند : دوستت دارم ! تصور کنید...یک مسجد پراز پیر و جوان و کوچک و بزرگ باهم بگویند دوستت دارم! از تصور تلاقی نگاه یک پیرمرد 80ساله با پسرک 8 ساله ی کنار دستش وابراز علاقه ی اینچنینی آدم به وجد می آید ... خاطره ی نسل من از مسجد حتما همراه است با جملات " بچه جون تو نماز بهت واجب نیست بکش برو کنار حاج خانم فلانی وایسه" یا " هیسسسس! مادر ندارید شماها که جمع شدید ته مسجد هر و کر میکنید...دو خط قرآن بخونید چقدر حرف حرف حرف" یا " تو که نمازت درست نیست بیا عقب نماز بقیه خراب میشه " و ما با بغض جانماز صورتیمان را که با وسواس پهن کرده بودیم زیر بغلمان میزدیم و میرفتیم صف آخر ! هنوز هم از تصور این صحنه ها اشک روی صورتم سر میخورد... در مسجد مهربون اما میروی قرآن برداری دستی روی شانه ات مینشیند و صدایی از پشت سر میگوید : الهی قربونت بشم ...منم دعا کن... با خودم فکر میکنم مهربون اگر از تمام دین فقط همین مهربانی کردن را هم به اهالی این مسجد آموخته باشد همه ی دینش را به رسول الله ادا کرده است. گم کرده ی امروز مردم این شهر مهربانی ست ...مدارا ست... پنجشنبه مهربون مهمان خانه ی ماست...دعوتش کردیم تا در روضه ی خانگی مان به جای طرح مسئله ی شک بین دو و سه و احکام خمس از مهربانی بگوید... برایتان از پنجشنبه خواهم نوشت...
Design By : Pichak |