گـــــــل یا پوچ؟!
هوالحکیم اینکه در اوج تلاطمات روحی به یک مرکز ثقل دعوت شوی حتماً حکمتی دارد... اینکه در طول روزهای مهمانی نتوانی بغضت را با صاحب خانه تقسیم کنی و هم چنان سینه ات میزبان غم سنگینی باشد.. اینکه صبح آخر،فقط چند ثانیه،لطف صاحب خانه باعث شود بغضت بشکند وهمه ی غصه هایی را که سوغات آورده ای برایش بگویی.. اینکه تورا وقتی دعوت کنند که گاه آرزوست... اینکه کسی را کنارت بگذارند که حس کنی بی دلیل کنارت ننشسته است و حرفها و رفتارش رنگ بوی زمین نمی دهد... اینکه احساس کنی اندکی از شورت را به شعور تبدیل کرده اند ... اینکه سنگین بروی وسبک برگردی و لحظه هایت رنگ آغاز داشته باشد و زندگی برایت حکم بازی مارو پله پیداکند که هر آن ممکن است ماری همه ی راه رفته ات را از تو بگیرد یا نردبانی دستاویزت شود که ره صدساله را یک شبه بروی... همه ی اینها حکمتی دارد... حکمتی که اگر هم درنیابیش شهد بودنش مستت می کند... پ ن1: امروز اس ام اس زد: درمیان هر سیب دانه ها محدود است در دل هر دانه سیبها نامحدود چیستانی ست عجیب... دانه باشیم نه سیب! *خودش دانه بود...خوش به حالش! پ ن2: پرسیدم:می خوای برات چه دعایی بکنم؟می خوای خدا بهت چی بده؟ جواب داد:ماشین پلیس! فردای همان روز زنگ زد... -خالــــــــــــه!خدا ماشین پلیس داد؟؟!! *کاش من هم اینقدر برای گرفتن آنچه می خواهم یقین داشتم! پ ن3: پدر یعنی کسی که بودنش برایت آرامش بیاورد...باور بیاورد...بودن بیاورد... * خدایا به بودنش شکر! الهی وربی من لی غیرک خدایتان سپاس
Design By : Pichak |