گـــــــل یا پوچ؟!
یا ذالعهد والوفا امروز روز اولی نبود که جناب استاد مدارمنطقی واصول سیستم ها تشریف نمیاوردن.به جرئت می گم دفعه پنجم یا ششم بود(ای بسا بیشتر!) کم کاری وسهل انگاری حضرت آقا رو ماباید جبران کنیم و بعداً تایمهای خالیمونو پاشیم بریم دانشگاه... خنده دار نوشته های پای تخته کلاس بود... نیومدن استاد ذوق هنری بچه هارو هم تحریک کرده بوده و شعر هم گفتن! ترم قبل هم باهاشون اصول2 داشتیم که به برکت تدریس معرکه شون ما کلاساشونو 5خط درمیون وجهت تثبیت قیافه مان در ذهن استاد(!!!) شرکت می کردیم.حالا این ترم که تصمیم گرفتیم مثل بچه ی آدم بریم سرکلاس به امید اینکه شاید این درس رو بهتر تدریس بفرمایند اینجوری توبه کارمون می کنن!بعد هی به من بگید چرا کلاس می پیچونی؟!! تو ذات دانشجوئه که از نیومدن استاد خوشحال می شه ولی ما واقعاً از عاقبتمون می ترسیم! جناب استاد! شما تاحالا یه درس 4واحدی رو با یکی مثل خودتون پاس کردید؟!!یکم وجدان کاری،احساس مسئولیت،عذاب وجدان از تلف کردن دست کم یک ساعت اندی ازوقت این همه دانشجو،داشتنش بد نیستااا... عهد وپیمان را پاس دارید به خصوص با وفاداران (نهج البلاغه-حکمت155) پ ن0:ادعای خوش قولی ندارم چون نیستم!(برای اینکه معمولاً محاسبه ی اتفاقات پیش بینی نشده رو نمی کنم یا دیر خوابی شب گذشته توی قرارهای اول صبح کار دستم می ده!!!)ولی دیگه انقدر هم...! پس می شه اطمینان داشت که رطب خورده ی منع رطب کرده نیستم!!! پ ن1:روز دانش آموز مبارک... پ ن2:یه چیز عجیب!قبض موبایل اینجانب گم شده!از یابنده تقاضا می شود ضمن پرداخت آن ،فیش بانکی را به عنوان مژدگانی نزد خود نگه دارد!!باتشکر! کماکان خدایتان سپاس یامن یحب الصابرین چرا؟ نه واقعاً می خوام بدونم چرا آستانه ی تحمل مردم شهر نشین متمایل به صفر کلوین شده؟!! عزیز من!شماکه تحمل مماس شدن با نفر بغلیت رو هم نداری چرا سوار بی آر تی می شی؟!!!!؟ شماکه اعصاب درست وحسابی نداری چرا می ری سراغ شغل آزادی که در روز 98368748نفر بخوان ازت قیمت فلان جنست رو بپرسن و اگر یه دونه سؤال طرف بشه دوتا دادوهوارت بلند بشه؟ شماکه توی ولایتتون از 10تاخانواده ماکزیمم دوتاشون موتور داشتن و تحمل همونش رو هم نداشتی چرا پا شدی اومدی تهران وراننده تاکسی شدی که اگر ماشین جلویی نیم سانت کج رفت ،جد وآباد طرف رو به فیض برسونی؟ آخه آدم حسابی(بخوانید ناحسابی!)شماکه هنوز باخودت وشغلت و مشکلاتش درگیری کی می گه بچه دار بشی که وقتی از سر کار برمی گردی و دختر شیرین ومعصومت میاد دوروبرت که به خیال کودکانه اش با بابای خوش اخلاقش! بازی کنه رو چنان نوازش کنی که پرده ی گوشش برای همیشه پاره بشه ؟؟!! خدا رو شکر که تورم و سهمیه بندی بنزین و افزایش قیمت مسکن وترافیک و آلودگی هوا و عوامل این چنینی هست که ما بهانه ی خنده داری برای آستانه ی تحمل پایینمون داشته باشیم!!! درجریان هستیدکه؟دیوانگی هم رتبه بندی داره،فقط رتبه های اول و دومش رو هم بستری می کنن!بقیه ی رتبه های می تونن آزادانه در شهر تردد داشته باشن... پ ن 1:اونایی که شامل این پست نیستن،خب بهشون هم برنمی خوره دیگه! پ ن2:شهادت رئیس مذهب تشیع امام صادق(ع)رو تسلیت می گم...خیلی شیعه ایم نه؟!!بگم که شیعه یعنی کسی که هر قدمش رو جای پای امامش می ذاره؟نه بیخیال! ما دیگه این روزها از آستانه تحمل همه می ترسیم!! وسلام برآنان که شایسته ی سلامند! خدایتان سپاس یامَن شُکره فوزٌ لشاکرین یه دقه آروم بگیر!اینمهمه انرژی رو از کجا میاری؟مهدیه اصلاً تو بلند شو از اتاقش برو بیرون مامان جان...شمادوتا باهم باشید همسایه ها تا صبح نمی خوابن!! مهدیه می گه:خیــــــــــــــلی کارت درسته! دوتایی ریسه می ریم از خنده! در حالیکه داره به اصرار مامانم می ره بیرون بهش می گم:مهدیه! ازخودت نگهداری کن!! آخه امشب مستند مردان پرسپولیس رو دیدیم که توش قطبی به جای اینکه بگه مراقب خودت باش می گفت از خودت نگهداری کن!!! باز صدای خنده... هنوز چند دقیقه نگذشته که برمی گرده!...خنده ام می گیره!می گه تورو خدا نخند!به مامان جون قول دادم که صدامون درنیاد...راستی تلویزیون رو روشن کن،یوزارسیف شروع شده بود...هفته ی قبلش رو دیدی؟من کل فیلم رو برای همین یه صحنه می دیدم!...معلم زبانمون می گفت:به قول داداشم نمردیم و فیلم صحنه دار ایرانی هم دیدیم!!... سعی می کنیم روی سایلنت بخندیم که باز یکیمون تبعید نشه! یک سال و سه ماه فاصله ی سنی داریم...تقریباً تا 8-9سالگی به اندازه ی تام وجری بهم علاقه داشتیم!!... هروقت که بیشتر از 10 دقیقه ساکت بودیم و کاری به کارهم نداشتیم همه تعجب می کردن و می گفتن:چی شده؟بسه دیگه!پاشید دعواکنید باهم!!! اون موقع یه جوری از دستمون آسی بودن الان یه جور دیگه! پ ن1:مهدیه هم یکی از سوژه های شادی بخش روزگار جوانی منه... از صمیم قلب آرزو می کنم که از سال دیگه دانشجوی رشته ی مورد علاقه اش توی تهران باشه! پ ن2: علی رغم اینکه پاییز رو خیلی دوست ندارم ولی روزهای قشنگی رو می گذرونم...خداجون ممنون! بعدالتحریر:یکی دیگه از هیجان انگیزترین اتفاقات روزهای جوانی پیچاندن کلاس به صورت دسته جمعی ست...به مدد اتحاد هم کلاسی های پایه، فردا هم به تعطیلات آخر این هفته پیوست و چهارشنبه ی تقویم ما مثل پنجشنبه و جمعه و شنبه قرمز شد!زنده باد خودمون! خدایتان سپاس یا ذالحکمة والبیان مدتی ست که دارم فکر می کنم چرا اکثر چیزهایی که اطرافم را پر کرده اند در لانگ شات زندگی عظمتشان خیـــــــــلی زیاد است...انقدر بزرگ که گاهی فکر می کنم این بهترین گزینه ی ممکن می تواند باشد اما وقتی که رویشان زوم می کنی و از نزدیک وارسی شان می کنی می بینی خیلی هم ... ! این قضیه این روزها برایم زیاد اتفاق می افتد... از عظمت گرفتن آدمها گرفته تا بزرگ جلوه دادن اتفاقات تا حیرت انگیز به نظر رسیدن یک کتاب تا... قضیه درباره ی آدمها قابل توجیه تراست...مشکل این است که آدمهای این روزگار -که خودم هم یکی شان هستم!- بیشتر از آنچه که باید حرف می زنند...و متأسفنه یا خوشبختانه حرفهای بزرگ در ابعاد آدمهای کوچک تغییری ایجاد نمی کند! ولی کاش این آدمهایِ مثل من، در یک ویژگی دیگر هم قدری بامن مشترک بودند...در شکهای وقت بی وقت به قدمی که دارند برمی دارند...کاش آنها هم به خودشان سوء ظن داشتند ولی خب، نه به اندازه ی من! گاهی فکر می کنم کاش توانایی حرف زدن را از انسانها می گرفتند!!... آن وقت دست کم برای بیان حرفهایشان مجبور می شدند که به زبان اشاره متوسل شوند و از آنجایی که عضلات دست هیچ بشری به اندازه ی عضلات زبانش قدرت ندارد (!) مجبور می شد کمتر حرف بزند! یا اینکه ناچار به نوشتن روی می آورد که در آن صورت هم علی رغم میل باطنی مجبور بود فکر کند!! از آدمهایی که حرفهای قشنگ را حفظ می کنند و این ور وآن ور تعریفش می کنند و برای دیگران ژست معرفت می گیرند خسته شدم! روح بزرگی می خواهد که این جمله به زندگی ات سنجاق شود که "مهم نیست چه کسی می گوید، مهم اینست که چه می گوید!" راستش را بخواهی از آدمهای طبل نما (یا به قول معصومه طبل های انسان نما!) خسته شده ام!!! -:چون روایتی را می شنوید ، آن را بفهمید و عمل کنید، نه بشنویدو نقل کنید .زیرا راویان علم فراوان و عمل کنندگان آن اندکند!(نهج البلاغه- حکمت 98) :- پ ن: چه سنگ صبور خوبی ست این وبلاگ...دوستش دارم! چه کسی میگوید که گرانی اینجاست؟ دوره ارزانی ست... چه شرافت ارزان... تن عریان ارزان...،و دروغ از همه چیزارزان تر....! آبرو قیمت یک تکه ی نان... و چه تخفیف بزرگیخورده ست،قیمت هر انسان!! پ ن0: انسان زیستن این روزها کار حضرت فیل است. حیف که ماهم فیل نیستیم!!حیف! پ ن1:چه بی وقفه لحظه های ماه مبارک گذشت...امروز هم آخرینش... خداهم دمش گرم! کم نگذاشت برایم! تا آنجاکه جاداشتم تست وآزمون کلاسی و کوئیز وامتحان برگزار کرد... بعضی هاشان پاس نشد...بعضی شان ناپلئونی بخیر گذشت...مهر " قبول شد " بعضی دیگرهم خاطره انگیز شد! در کل شکر! پ ن2: بند بازها می دانند...اگر قدری از مسیر اصلی شان منحرف شوند سقوطشان حتمی ست...یک قدم اشتباه، یک لغزش کافیست تا یا جانشان به خطر افتد یا آبروی حرفه ایشان مقابل دیدگان هزاران نفر!...برای بند بازها تعادل خیلی مهم است...تمام کارشان برمحور همین واژه است...دین بند است...منو تو بند باز! حواسمان به تعادلمان باشد!
پ ن3:ساعتی میزان اینی،ساعتی میزان آن یک نفس میزان خود شو تا شوی موزون خویش! وسلام برآنان که شایسته ی سلامند! خدایتان سپاس
تعارف که نداریم ،من ِ جوان امروزی وقتی می بینم حرفهای کسی روی خودش هم اثرنداشته بی خیال خودش وحرفهایش می شوم...
Design By : Pichak |