سفارش تبلیغ
صبا ویژن
























گـــــــل یا پوچ؟!

با عصبانیت در رو بهم کوبیدم...


خیلی دلم می خواست لیوانی که توی دستم بود رو خرد می کردم ولی حوصله جمع کردن شیشه خرده هاشو نداشتم!...اومدم تلفن رو بکوبم به دیوار ولی یه لحظه دلم برای خودم سوخت!آخی! توی اوج جوونی داشتم خل می شدم...


دلم می خواست داد بزنم...ولی...


همیشه وقتی حرف زوری بهم می زنن و نمی تونم دفاعی بکنم اینجوری می شم...


شیرجه زدم توی تخت و پتو رو کشیدم روی سرم و سعی کردم به حرفهاش فکر نکنم!اما مگه می شد؟!


زور می گفت...یک ذره منطق پشت حرفهاش نبود...همین بی منطقیش هم باعث شد نتونم از حقم دفاع کنم!من حقمو می خوام!!!!!


کاش یکی بهش می گفت هرکسی یه ظرفیتی داره!ظرفیتم داره تموم می شه...کاش یکم هم به جای خودش به بقیه هم فکر می کرد!


چرا ما آدمها فکر می کنیم همیشه باید همه ی عالم مراعات مارو بکنن؟!؟!؟!


دلم می خواست بهش بگم با این کارهاش چقدر زجرم می ده!


نه!دلم می خواست خودش می فهمید...


خسته شدم از این همه صبر...از این همه خودسانسوری...خسته شدم...می فهمی؟!

پ ن1:این روزها اینقدر گیجم که بعضی وقتها از دیدن کارهای خودم یاد پت ومت می افتم!نمونه اش همین امروز!

رسیدم سر یه چهارراه...اینقدر توی حال وهوای خودم بودم که کنار خیابون کلی صبر کردم تا چراغ عابر قرمز شد بعد رد شدم!!!خداکنه کسی ندیده باشه...اگر دیده باشه مطمئن باش رأی به ناقص العقلیم داده!!
 

پ ن2:می دونی بد شانسی به چی می گن؟..شب امتحان باشه!!کلی از مبحث امتحانو نخونده باشی...فردا مجبور باشی یه پروژه ی برنامه نویسی تحویل استاد بدی...بعد ییهو برق بره!حالا فک کن خونه تنها باشی!تلفن خونه با برق کار کنه و بدون برق بمیره!شارژ گوشیت هم  تموم شده باشه!!!...الان دلت می تونه به حال من بسوزه!عجب شبی بود دیشب!!


نوشته شده در دوشنبه 86/11/8ساعت 8:47 عصر توسط یکی مثل خودت نظرات ( ) |


Design By : Pichak