گـــــــل یا پوچ؟!
چرا بعضیا از سخت زندگی کردن لذت میبرن؟ واقعاً برام سؤاله! توی یه اتوبوس دقیقاً میرن به یه جایی تکیه میدن که مجبور باشن با هر بار توقف و باز شدن در از جا بپرن و یا بیفتن رو یه بدبختی و خودشون رو بکشن کنار...(جمله ی معروف:ببخشیدا،میخوام زود پیاده شم!) میبینی فرضاً پله های خونه پا دردشون رو چندبرابر میکنه ولی هیچ وقت حتی به فکرشون هم نمیرسه که میشه این خونه رو تغییر داد!(جمله ی معروف:این دکتر آخری هم نمی فهمید!میگه پله بالا پایین نکن! وا،مگه میشه؟!) چرا؟ همه دلیلش اینه که فکر میکنن این سبک زندگی اسمش قناعت و سازگاریه!و کسانی که جور دیگه ای فکر میکنن میشن زیاده خواه و تن پرور که به خاطر اسرافهای پی در پی شون پای ثابتهای جهنمن!! نتیجه گیری اخلاقی: آهااااااای جنود شیطان!ماشین ظرفشویی هایتان را رها کنید و یخ حوض بشکنید تا به غضب خدا گرفتار نشده اید! پ ن:باتشکر از تجربیات و اصلاحات مشاور هنری عزیزم! دلم یک کار خفن دخترانه میخواهد... یک چیزی مثل یک قالب وبلاگ صورتی(حتی اگر میانه ی من و رنگ صورتی شکرآب باشد!) یا یک لباس چین دار و پراز جیگیلی بیگیلی!! یا یک عروسک از هماهایی که قبلنها وقتی در ویترین مغازه میدیدم دلم ضعف میرفت ... هوس کردم باز یک روز با مهدیه بساط خاله بازی راه بیندازیم و توی کاسه بشقابهای کوچولوی پلاستیکی همدیگر را به صرف میوه دعوت کنیم،حتی اگر باز همان اول بازی سر تقسیم اسباب بازی ها یکی هم گاز را انتخاب کند هم یخچال را ! و گیس وگیس کشی راه بیفتد ونیم ساعتی به قهر بگذرد... دلم کفش تق تقی پاشنه تخم مرغی می خواهد...از همانهایی که هنوز هم یاد نگرفته ام چطور باهاشان راه بروم! شاید خیلی زود قرار شد خانومانه رفتار کنم...بپوشم...حرف بزنم...بپسندم...وحالاکه قدری با جوانی خوگرفته ام دلم هوای دختربچه ی هفت ساله ای را کرده که دندانهایش افتاده و صورتش را میان سفیدی مقنعه قاب گرفته اند.هوای دفتر نقاشی رنگ و وارنگش،کیف سبز فسفریش که توسط مداد گلی هم کلاسی نامهربانش صورتی شده بود و ساعتها به خاطرش اشک ریخت،هوای دفترهای 60برگی که با کاغذ کادوهای عروسکی جلد شده بودند و صفحاتش در گل و بلبلهایی که تمام ذوق و هنرش بودند غرق میشد ... . دخترک خیلی زود بزرگ شد...خیلی زود بعضی رفتارها به نظرش لوس آمد و با بزرگ شدنش جور درنمی آمد... و حالا این دخترانگی! ناتمام کار دستش داده است ... چه چاره؟! پ ن:اگر می بینید مدتیه آروم شدم،یا به قول زهرا شیطنتهام زیرپوستی شده،اگر میبینید شرو شور سابق رو ندارم،اگر با روزهای دبیرستان خیلی تفاوت کردم دلیل خاصی نداره...نمیدونم از نشانه های بزرگ! شدنه یا به راه راست هدایت شدن کودک درون!!... .اقتضای محیطهای بزرگتر مثل دانشگاه ناخودآگاه زوایایی از شخصیت آدم رو کات میکنه... مدتیه این تفاوت رفتار خودم و بقیه رو حس میکنم...دوستش ندارم ولی برام گریز ناپذیر شده...من خوب خوبم فقط گاهی دوست ندارم حرف بزنم،دوست ندارم از دیوار راست بالابرم...شاید حسش رو ندارم.همین! میشه از همه تون یه عذر خواهی بکنم ؟ میشه منو بابت پستی که پارسال راجع به دلنوازان نوشتم ببخشید ؟ میشه اعتراف کنم که صدرحمت به دلنوازن؟ میشه من یه بار دیگه ضرغامی رو ببینم ؟ میشه یه طومار بنویسم و شماپاشو امضا کنید ؟ میشه دولت حقوق ماهیانه ی سهیلی زاده رو تقبل کنه و درعوض ازش بخواد که دیگه سریال نسازه ؟ میشه تبلیغ برای قوانین راهنمایی رانندگی رو به سیا ساکتی و داداشش واگذار کنن؟ میشه پدر و مادرهامون قول بدن که باما دوست باشن و درمقابل دیگه براشون سریال نسازن ؟ میشه آقا پسرها درجهت اعتراض به اینکه وجود حماقت با این دز در این جماعت افسانه است امشب ساعت 11روی پشت بومها الله اکبر بگن؟ میشه ما سفته بذاریم پیش جناب سهیلی زاده و بهش تعهد کتبی بدیم که بدون اجازه پدرومادر ازدواج نمی کنیم و به جاش اون قول بده انقدر شاهرخ استخری رو توی سریالهاش به خاک سیاه نشونه که درس عبرت ما بشه؟ میشه علی لهراسبی بیاد و بگه اینکه شعر تیتراژ زبون حال پدرو پسر سریاله یه جک جدید بوده؟ میشه یه قرصی،شربتی ،کپسولی چیزی معرفی کنید که من سر عقل بیام و دیگه وقتمو تلف این سریالهای گل درشت نکنم؟ میشه آیا؟ پ ن:سریالهای سهیلی زاده منو یاد رمانهای م.مؤدب پور میندازه که یه داستان با قالب و محتوای یکسان باتغییرات خیلی جزئی و تغییر نام شخصیت ها به اسم یه کتاب جدید چاپ میشه!! دست خودم نیست! ذاتاً از آدمهای دقیق* بدم می آید!کسانی که موقع حرف زدن با تو مدام چشمهایشان در حدفاصل سرتا پایت می دوند! کسانی که آمار جزئی ترین اشکالات یا خصوصیت های ظاهریت را بیشتر از خودت دارند و کوچکترین تغییرات را به رویت می آورند! درمقابل این آدمها چنانچه جای یک گلدان در خانه ات تغییر کند به محض رؤیت وبدون هیچ اشاره ای از سمت تو از خوب یا بد بودن مکان جدیدش صحبت می کنند! نمی دانم چقدر لازم است که وقتی وارد خانه یک نفر می شوی حساب دقیق داشته ها و نداشته هایش دستت بیاید،چقدر حیاتی است که یادت بماند فلانی ظرف 5 تا عروسی گذشته چند دست لباس تکراری پوشیده است!!،چقدر... ، چقدر... ، چقدر...؟! در هرحال من بااین تفاسیر آدم دقیقی نیستم.همیشه ازاینکه نگاهم باعث معذب شدن کسی بشود خجالت می کشم.شاید برای همین است که وقتی میخواهم از مشاهداتم برای دیگران حرف بزنم بیشتر 3-4جمله نمیتوانم سرهم کنم.... کاش بقیه هم می فهمیدند که نگاههای تااین حد کنجکاو*شان گاهی چقدر اذیتم می کنم! * محترمانه ترین کلمه ای بود که توانستم جایگزین واژه های دیگر بکنم! خب وقتی شونصد بار مقاله رو مغاله می نویسه یا میگه من کلی نمازغذا!! دارم(وکلی موارد مشابه دیگه) شما باشید صداتون درنمیاد؟! شما باشید بهش نمیگید تو که هنوز تو املا سوم دبستان میلنگی لااقل موقع نوشتن پست با یه نفر مشورت کن؟ نه خدایی دیگه!شما باشید نمیگید تو که داری اینهمه سنگ اسلام رو به سینه میزنی خودت ضد تبلیغی واسه اسلام بااین اوضاع داغون نوشتاری؟!...نوشتن بلد نیستی ننوشتن که بلدی! منم همین حرفارو بهش زدم!البته خیــــــــــلی ملایمتر و دوستانه تر! جوابم دوتا بیانیه ی طولانی طی دو پست بود که پس از کلی داد و فغان که آی مردم این به جای اینکه برای سلامتی امام زمان دعا کنه!! اومده از من غلط املایی گرفته و خدا به راه راست هدایتش کنه و... ،فراوون درمورد رذیله ی اخلاقی عیب جویی!! نوشته و آیه ای هم به عنوان شاهد آورده: اى کسانى که به ظاهر اسلام آوردهاید ولى اسلام در قلب شما رسوخ نکرده است در جستجوى لغزشهاى مسلمانان نباشید ، زیرا کسى که در مقام پیدا کردن خطاهاى مردم باشد خدا عیوب او را آشکار و وى را رسوا خواهد کرد. نمیدونم چرا از نظر من بزرگترین خیانت در حق اسلام اینه که آیات و روایات رو جایی بکار ببریم که جاش نیست.توی دنیای واقعی ازاین دست برخوردها کم نمیبینیم.توی جمع های فامیلی،توی دنیای سیاست و خیلی جاهای دیگه... .دیدن این برخورد برای نوشتن مصمم ترم کرد! ای عمار!مغیره را رها کن!زیرا او از دین به مقداری که او را به دنیا نزدیک کند برگرفته و به عمد حقائق را برخود پوشیده داشته تا شبهات را بهانه ی لغزش های خود قرار دهد -:حکمت 405نهج البلاغه:- پ ن:برهمه کس واضح و مبرهن است که اشکال تایپی یه چیزه و غلط املایی یه چیز دیگه! وسلام برآنانکه شاسته ی سلامند.
وسایل جدیدی که میخرن خواه لباس باشه خواه ابزار زندگی رو اونقدر استفاده نمی کنن تا مطمئن بشن دیگه بوی نویی نمیده ومعتقدن که میشه بدون اونها هم زندگی کرد و باشه برای روز مبادا!!(جمله ی معروف:حالا بذار اینی که دارم خراب شه!بپوسه!پاره شه!)
حساب بانکی دارن در حد بیل گیتس ولی ترجیح میدن تکنولژی رو به خودشون راه ندن و از هر وسیله ای پایین ترین ورژنش رو انتخاب کنن و درعوض تا جایی که لازم باشه از جونشون مایه بذارن!(جمله ی معروف:اون قدیما که ازین چیزا نبود پس ما چه کار میکردیم؟!)
شست و شو با دست رو به ماشین لباسشویی ترجیح میدن!(جمله ی معروف:همه چی رو چرک مرد میکنه!!تمیز نمیشوره بی صاحاب!)
با وجود تمکن مالی از جونشون مایه میذارن اما حاضر نیستن تو کاراشون از یه کارگر بینوا استفاده کنن،تا هم اون یه روزی حلال گیرش بیاد هم خودشون از پا نیفتن!(جمله ی معروف:فکر کردی کارگر کار خود آدمو میکنه!)
مگه نه اینکه خدا خودش گفته آسیب رسوندن به جسم و تن گناهه!!
حتما که نباید با چاقو یا گلوله خود زنی و خود کشی کرد!همین کارام مثل خودکشی تدریجی میمونه!
Design By : Pichak |