سفارش تبلیغ
صبا ویژن
























گـــــــل یا پوچ؟!

یا محول الحول والاحوال

آدمها وقتی در آخرسال خانه تکانی می کنند چند ساعتی در خاطرات خوش گذشته غرق می شوند و در حسرت از دست دادن عادتهای قشنگی که سالهای قبل داشته اند و امروز نبودشان را گاهی حتی احساس هم نمی کند،چند لحظه ای در فکر فرو می روند...

وبرای من این اتفاق افتاد!

وقتی انبوه کارت پستالهای خوش آب و رنگی که از دوستانم هدیه گرفته بودم را می بینم یاد اسفند سالهای پیش می افتم...

...با نهایت اشتیاقم به مغازه های فروش کارت می رفتم و با وسواس زیاد ازبین طرح و نقشهای مختلف چندتایی را انتخاب می کردم...

وقتی به خانه می آمدم هرچه مجله داشتم ردیف می کردم تا ازبین صفحات شعرشان بیت یا جمله ی مناسبی را انتخاب کنم و وقتی هیچ کدامشان به دلم نمی نشست تصمیم می گرفتم خودم چیزی بنویسم وآنقدر کلمات را بالاوپایین می کردم و جای واژه هارا عوض می کردم تا برای هرکس به فراخور موقعیت و جایگاهش جمله ی مناسبی می نوشتم...

پروسه ی مهم بعدی وارد کردن جمله ها بود!هر جمله را آنقدر با خطهای مختلف روی چرک نویس تمرین می کردم تا بالاخره از بینشان یکی انتخاب و نوشته می شد!...دیدن لبخند روی صورت کسانی که دوستانشان داشتم آنقدر ارزش داشت که کلی وقت صرف هر کارت تبریک بکنم!

اما حالا...

نمی دانم! اگر گوشی های موبایلمان دکمه ی فوروارد نداشت شاید دیگر حتی همت همین تبریک ساده ی اس ام اسی را هم نداشتیم...

تکنولژی با ما کاری کرده که دیگر حاضر نیستم در حد نوشتن یک کارت تبریک ساده برای هم وقت و هزینه صرف کنیم!

کافی ست شعرقشنگی دریافت کنیم ...ظرف چند ثانیه می شود اسم ده ها نفر را از لیست شماره های گوشی مارک دار کرد و برای همه شان پیام تبریک فرستاد!

امروز از بین همه ی مسیجهایی که برایم آمد و میلاد پیامبر(ص)و امام صادق(ع) را تبریک گفته بود یکی شان خیلی چسبید!

عزیزی نوشته بود:

سلام (...)جان،عید قشنگت مبارک...

با همین جمله ی به ظاهر ساده حس کردم هنوزهم هستند کسانی که وقت صرف اطرافیانشان بکنند...حتی وقتی به اندازه ی تایپ نام مخاطب!

پ ن1:این تصویر پایینی هم یکی از کارت پستالهای نوستالژیکم بود...

پ ن2: کاش آدمها این شانس رو داشتند که گاهی به یه خلوت عمیق و طولانی پناه ببرند...به دوراز همه ی مشغله ها و مسئولیتهای اجتماعی.جایی که دغدغه ی چگونگی برخورد با اطرافیان رو نداشته باشی...آن خلوت دست نیافتنی ام آرزوست!

پ ن3:سال جدید ویژگی قشنگی دارد که شاید خیلی ها دیگر متوجه اش شده باشند...میلاد هشتمین اختر آسمان امامت مصادف شده با8/8/88...

پ ن4:کماکان از شوق دیدن بهار لبریزم...

نوروز همگی پیشاپیش مبارک...


نوشته شده در یکشنبه 87/12/25ساعت 11:42 عصر توسط یکی مثل خودت نظرات ( ) |

هوالحبیب

به تعداد آدمها نوع و شکل ارتباط وجود دارد...شما می توانید به N فاکتوریل حالت دوست انتخاب کنید!!

بعضی دوستند،بعضی آشنا...گرچه گاهی این تعبیرها به جای هم به کار می روند ولی محال است شما درمقابل همه ی آشناهایتان تعهد دوستانه داشته باشید(چونه نزن!شدنی نیست!!)

بعضی از دوستها فقط آشنا هستند...بعضی از آشناهاهم در عمل دوستند!!

بعضی در نگاه اول پر رنگ اند ولی برقراری ارتباط بهت ثابت می کند که خبری نبوده!(رجوع شود به پست ((+لیس له عنوان!!+)) )بعضی دیگر مدتها کنارت هستند ولی تو یک دفعه کشفشان می کنی!

بابعضی ها از همان اول کارد و پنیر هستی(تجربه به من ثابت کرده که همیشه این آدمها به بهترین دوستانم تبدیل می شوند!!!به خودت بخند!)

عده ای را اگر بخواهی هم نمی توانی فاکتور بگیری و فراموششان کنی عده ای دیگر را راحت کنار می گذاری!

عده ای را تحمل می کنی، از بودن با عده ی دیگر لذت می بری دسته ای هم همیشه دراین میان هستند که حست نسبت بهشان خنثی ست...

عده ای می شوند رفیق گرمابه و گلستان عده ای هم در حد همان همکلاسی وهم کار و ... (باچاشنی رفاقت!)باقی می مانند...

برخی را ممکن است دیر به دیر ببینی، هیچ ارتباطی هم باهم نداشته باشید اما وقتی به طور اتفاقی همدیگر را در خیابان،مترو،اتوبوس و... می بینید احساس می کنید چقدر دلتان برایش تنگ شده است ولی برعکس در مقابل برخی دیگر سعی می کنید یک جوری حرکت کنید که حتی مجبور به سلام و حرفهای کلیشه ای (اعم از آمار گرفتن ازاینکه کی کجا چی می خونه؟و لیست متأهلین جدید دربین دوستان مشترک!!)نشوی...

از برخی نمی توانی بیشتراز چندروز بی خبر باشی در قبال برخی دیگر هم هرچه می کنی دلت راضی نمی شود حتی یک اس ام اس برایشان  فوروارد بکنی!

برخی حرف نزده کلامت را می خوانند برای برخی هم مجبوری هر خط را به اندازه ی یک پاراگراف توضیح دهی!!

با دسته ای از دوستانت به درازای تاریخ حرف نگفته دارید(!) و هیچ وقت هم با مشکل کمبود حرف روبرو نمی شوید در برابر دسته ای دیگر از هر 10دقیقه مکالمه ی تلفنی 8دقیقه به سکوت طرفین اختصاص پیدا می کند!

برای بعضی ارتباطها پا پیش می گذاری برای بعضی دیگر پا پیش می گذارند بعضی هم آنقدر سریع یا گاهی آنقدر آهسته شکل می گیرند که نمی فهمی بالاخره چی شدکه اینجوری شد؟!!؟

در حالت اول وقتی سیگنالی برای ایجاد رابطه می فرستی چنانچه با سیگنال قوی تری پاسخ داده شود ارتباط شکل می گیرد در غیر اینصورت به صلاحتان است که طرف مقابل را به خدای بزرگ بسپارید !

درحالت دوم اگر طرف واجد شرایط بود قدم متقابل را برمی داری(البته در مواردی هم باوجوداینکه طرف مقابل شرایط مطلوبت را نداشته ولی ترجیح می دهی به هزار و یک مصلحت ارتباط را دست و پاشکسته ادامه دهی!)

از حالت سوم هم به دلیل سرعت غیرطبیعی اش(!)اطلاعاتی در دسترس نیست!!

تقریباً همه ی آدمهایی که اطراف من هستند در یکی از این دسته ها جای می گیرند...خودت رو پیدا کن!!!

در دوستی با دوست مدارا کن،شاید روزی دشمن تو گردد،ودر دشمنی با دشمن نیز مدارا کن،شاید روزی دوست تو گردد.(نهج البلاغه - حکمت 268)

پ ن0:حدیث آخر فقط محض ریا بود که آخر هر پستی اشاره کنم منم بـــعله!!مدیونی فک کنی هدف دیگه ای داشتم!

پ ن1:چنانچه از جملات این پست سردرنیاوردید تقصیر خودتان است!از من کاری ساخته نیست!

پ ن2:چندساعتی بیشتر نمونده...یعنی می شه؟!

پ ن3:...

بعدالتحریر: امسال هم نشد که بشه!...گرچه خیلی ناراحتم ولی هنوز امید دارم...شاید سال بعد!

وسلام بر آنان که شایسته ی سلامند!

خدایتان سپاس


نوشته شده در چهارشنبه 87/9/6ساعت 1:57 صبح توسط یکی مثل خودت نظرات ( ) |

یامَن شُکره فوزٌ لشاکرین

یه دقه آروم بگیر!اینمهمه انرژی رو از کجا میاری؟مهدیه اصلاً تو بلند شو از اتاقش برو بیرون مامان جان...شمادوتا باهم باشید همسایه ها تا صبح نمی خوابن!!

مهدیه می گه:خیــــــــــــــلی کارت درسته!

دوتایی ریسه می ریم از خنده!

در حالیکه داره به اصرار مامانم می ره بیرون بهش می گم:مهدیه! ازخودت نگهداری کن!!

آخه امشب مستند مردان پرسپولیس رو دیدیم که توش قطبی به جای اینکه بگه مراقب خودت باش می گفت از خودت نگهداری کن!!!

باز صدای خنده...

هنوز چند دقیقه نگذشته که برمی گرده!...خنده ام می گیره!می گه تورو خدا نخند!به مامان جون قول دادم که صدامون درنیاد...راستی تلویزیون رو روشن کن،یوزارسیف شروع شده بود...هفته ی قبلش رو دیدی؟من کل فیلم رو برای همین یه صحنه می دیدم!...معلم زبانمون می گفت:به قول داداشم نمردیم و فیلم صحنه دار ایرانی هم دیدیم!!...

سعی می کنیم روی سایلنت بخندیم که باز یکیمون تبعید نشه!

یک سال و سه ماه فاصله ی سنی داریم...تقریباً تا 8-9سالگی به اندازه ی تام وجری بهم علاقه داشتیم!!...

هروقت که بیشتر از 10 دقیقه ساکت بودیم و کاری به کارهم نداشتیم همه تعجب می کردن و می گفتن:چی شده؟بسه دیگه!پاشید دعواکنید باهم!!!

اون موقع یه جوری از دستمون آسی بودن الان یه جور دیگه!

پ ن1:مهدیه هم یکی از سوژه های شادی بخش روزگار جوانی منه...

از صمیم قلب آرزو می کنم که از سال دیگه دانشجوی رشته ی مورد علاقه اش توی تهران باشه!

پ ن2: علی رغم اینکه پاییز رو خیلی دوست ندارم ولی روزهای قشنگی رو می گذرونم...خداجون ممنون!

بعدالتحریر:یکی دیگه از هیجان انگیزترین اتفاقات روزهای جوانی پیچاندن کلاس به صورت دسته جمعی ست...به مدد اتحاد هم کلاسی های پایه، فردا هم به تعطیلات آخر این هفته پیوست و چهارشنبه ی تقویم ما مثل پنجشنبه و جمعه و شنبه قرمز شد!زنده باد خودمون!

خدایتان سپاس


نوشته شده در جمعه 87/7/26ساعت 10:57 عصر توسط یکی مثل خودت نظرات ( ) |

هوالحکیم

 

اینکه در اوج تلاطمات روحی به یک مرکز ثقل  دعوت شوی حتماً حکمتی دارد...

اینکه در طول روزهای مهمانی نتوانی بغضت را با صاحب خانه تقسیم کنی و هم چنان سینه ات میزبان غم سنگینی باشد..

اینکه صبح آخر،فقط چند ثانیه،لطف صاحب خانه باعث شود بغضت بشکند وهمه ی غصه هایی را که سوغات آورده ای برایش بگویی..

اینکه تورا وقتی دعوت کنند که  گاه آرزوست...

اینکه کسی را کنارت بگذارند که حس کنی بی دلیل کنارت ننشسته است و حرفها و رفتارش رنگ بوی زمین نمی دهد...

اینکه احساس کنی اندکی از شورت را به شعور تبدیل کرده اند ...

 

اینکه سنگین بروی وسبک برگردی و لحظه هایت رنگ  آغاز داشته باشد و زندگی برایت حکم بازی مارو پله پیداکند که هر آن ممکن است ماری همه ی راه رفته ات را از تو بگیرد یا نردبانی دستاویزت شود که ره صدساله را یک شبه بروی...

همه ی اینها حکمتی دارد...

حکمتی که اگر هم درنیابیش شهد بودنش مستت می کند... 

پ ن1:

امروز اس ام اس زد:

درمیان هر سیب دانه ها محدود است

در دل هر دانه سیبها نامحدود

چیستانی ست عجیب...

دانه باشیم نه سیب!

*خودش دانه بود...خوش به حالش!

پ ن2:

پرسیدم:می خوای برات چه دعایی بکنم؟می خوای خدا بهت چی بده؟

جواب داد:ماشین پلیس!

فردای همان روز زنگ زد...

-خالــــــــــــه!خدا ماشین پلیس داد؟؟!!

*کاش من هم اینقدر برای گرفتن آنچه می خواهم یقین داشتم! 

پ ن3:

پدر یعنی کسی که بودنش برایت آرامش بیاورد...باور بیاورد...بودن بیاورد...

* خدایا به بودنش شکر!

الهی وربی من لی غیرک

خدایتان سپاس


نوشته شده در دوشنبه 87/4/24ساعت 3:33 عصر توسط یکی مثل خودت نظرات ( ) |

 

السلام علیک یا ثامن الحجج،یا علی بن موسی الرضا(ع)...

 

پ ن1:حلال بفرمایید!

پ ن2:...

خدایتان سپاس.


نوشته شده در چهارشنبه 86/8/16ساعت 7:20 عصر توسط یکی مثل خودت نظرات ( ) |

<      1   2   3   4   5      >

Design By : Pichak